راستش اون بنده خدا که گفته بودم تو کماست امروز به رحمت خدا رفتند... خیلی ناراحت شدم..
یه چند روزی هم که حالا ختم و کفن و دفن و هفت و کلی از این مراسم ها داریم و این طرفا پیدام نمیشه...
الان میخواستم یه چیز غمناک بنویسم..ولی از بس این چند وقته غم و غصه و استرس اضافی داشتم که روحیه خودم هم دیگه غم نمیکشه...
یه فلش بک به ۲ هفته پیش میزنم:
چندی پیش ما عقلمان کمی تا حدودی نم کشیدو قصد سفر با ایل خانواده پدری به ولایت شمالستان نمودیم...
تمام خاندان پدر بنده مشتمل بر 2 عمو و منزلشان، متشکل از عیال و بچه ونگ ونگو و دماغو و تو راهی و سر راهی و.... 1 دانه عمه و وابستگان ..... یک جفت مادر بزرگ و پدر بزرگ و 2عدد خاله ودایی پدر گرام همگی امادگی خود را برای شرکت در این سفر پر برکت وخدا پسندانهاعلام داشتند
البته گروهی عظیم از اقوام وابسته به افراد فوق الذکر نیز اعلام داشتند : که شما بروید به ویلایتان وما هم میرویم ویلایمان ! بعد هی خاله بازی میکنیم ....
ما هم با آرزوهای واهی وافکار پلید که خوش خواهد گذشت و آرامش ناشی از سفر بر روح مکدرمان تاثیر مثبت خواهد گذاشت به سمت بهشت گمشده حرکت کردیم .....
در پرانتز عرض کنم که: اینجانب متاسفانه متاسفانه( دیگه از دست خودم خارجه!!!) یک عدد دختر عمه از کیش اراذل اوباش نا بالغ دارم ...... از اونجایی که از بدو تولد تنها به پریدن با جنس مخالف علاقه داشت ، روحیه های وحشیانه پسران و مردان را از اقصا نقاط فامیل و جهان کسب نمود... حال نیز رفتاری شبیه قوم مستقر در اعماق جنگل های آمازون دارد و با اینکه به سن قانونی کلاس اول دبستان رسیده، باز هم این حشر و نشر را به گونه ای دیگر حفظ نموده....
داشتم میگفتم: هنوز نرسیده بودیم و درست ولو نشده بودیم که دیدیم دختر عمه جان یک آلت شکنجه جدید به نام " مو چین " از کیف در آورد و در دست گرفت و به جان صورت دایی ها و پدر و برادر و پسر دایی و هرچه جنس مذکر است افتاد..
البته خدارا هزار مرتبه شکر طرز استفاده از این ابزار خطرناک را بلد بود و با مهارت کامل دانه دانه ریش آن بنده خداها را از جا در میاورد!!
صدای جیغ مردانه ای بود که شنیده نمیشد!!!!
تازه به همین ریش هم اکتفا نمیکرد..هر کس که صورت خود را صفا داده بود و آثاری از ریش دیده نمیشد به سراغ گوش و بینی و بدن و کلا هر جاش که مو داشت می رفت و قصد داشت هر چه مو هست هرس کند!!
واقعادر آن لحظات از فرط شادی ( برا اینکه پسر نیستم!) در پوست خود جا نمیشدم و از آن قسمت ماجرا گزندی نصیب بانوان نشد.... ما تنها بیننده و خندنده ماجرا بودیم!!
این 7-8 بچه ریز بسی اعصاب به هم ریخته پدربزرگ را به هم ریخته تر کردند... آنچنان که همچون در گوشه ای نشسته بود وخواهر خدابیامرزش به زمین چنگ میزد و گیسوان خود را از جا میکند و فریاد می کشید!!...
برای حفظ سلامت آن جناب این دسته آنگولایی و زبون نفهم به بنده واگذار شدند تا سر گرمشان کنم!! منم به خاطر اهداف خیر خواهانه ای که همیشه در سر دارم ، با آغوش باز( نه حالا اون قدر باز!!) پذیرفتم!
همه را جمع کرده و در حیاط بردم تا کمی بچرند و کله شان باد تنفس کند!
2 دختر عمه و عمو هم دارم که کلا همیشه و هر جا از فرط علاقه و عشق آویزونم هستند!!
2 پسر عمو هم دارم که از بس از بغل بابایشان جم نمیخورند که ملقب به " سنجاق سینه " شده اند!!!
دختر های مذکور در بالکن کنار من نشستند و گفتن : باااااازی!!
منم برا جبه آموزشی ماجرا گفتم : حوری جون ،عزیزم بگو ببینم لباست چه رنگیه!!؟؟!!!
حوری: آآآآآآبی!!
من: نه عزیزم این صورتیه!!
من: بگو لباس داداشی چه رنگیه؟؟!
حوری: آآآآآآبی !!
من: ببین اشتباه گفتییی!! اون نارنجیه!
.
.
من: کفش بابات چه رنگیه؟
حوری: آآآآآبی!!
من: آخه احمق! ( یه چند تا فحش دیگه هم دادم که چون بد آموزی داره سانسور شده!!) اون دیگه سیاهه!! اینو حد اقل بفهم!
حوریه:
حالا ونگ نزن... یهبازی دیگه میکنیم!
من: میتونی بشماری ببینم تا چند بلدی!!
حوری: 1-2-3-4-5-6-9-10-11-12-13-15-17-19-20
من: نه فدات شم! اشتباه بود.. درستشو براش گفتم... حالا یه بار دیگه بشمار!
حوری: 1-2-3-....10-11-12-14-16-17-19-20
.
.
.
سرتونو درد نمیارم... در طی 3 ساعتی که با وی کلنجار میرفتم! تنها سودی که حاصل شد این بود که شمارش خودم هم از یادم بره!! ... تاکید م<کد داشت که بعد از 17 باید 19باشه!!! حالا بقیه عددا دیگه پیشکش..
در همین حال سری به بچه های داخل چراگاه زده و دیدم پسر عمو جونم ( زندانی **) بدمینتون عزیز تر از جانم را برداشته و به جای بیل مورد استفاده قرار داده و تمام باغچه را درو کرده..... حالا باغچه به درک!! بدمینتونم شبیه عصای پدربزرگم شده بود!!
بدمینتون شبیه عصا را ازش گرفتم و خاک دستاشو شستم و گفتم : زندانی بیا بریم ماشین عمو رو بشوریم!!
زندانی هم نه گذاشت نه برداشت ، این شلنگ آب رو کرد تو شلوارش!!! حالا نمیدانم آنچه زیر شلوارش است چه شباهتی به ماشین دارد آیا!!!!!
خلاصه بقیه ماجرا و اینکه چگونه دهنمان سرویس شد و به غلط کردن و چیز خوردن افتادم رو حوصله ندارم بگم .... فقط انقدر بگم که وقتی برگشتیم چند شوید موی سست بیشتر روی کله ام نمانده بود!!
کچل شدم رفت..
آخر سر هم برای همه کلی خط و نشون کشیدیم که از دفه دیگه هیچ کس پیشنهاد گله ای سفر کردن نده..هر کی بره ویلا خودش و فقط در حد خاله بازی...
امیدوارم خدا قشمت همه از این سفرا بکنه..
شاد باشید..
:)
اولا تسلیت میگم . بعدش اینکه میگن پسرا شرن .حالا همه شاهد باشین این خودش اقرار کرد .در آخرم میگم نوشتم تا سر بزنی .
best regards
نخیر خانم این حرفا نیست . من دارم تقاص کم نوشتنای جنابعالی را پس میدم ؛ حالا این درست که چرت و پرت مینویسم اما خوب چرت و پرت گفتنم خودش هنره !!!!
در ضمن همون زنا حامله میشن بسه ؛ ما رو به این مصیبت عظما گرفتار نفرمایید لطفا با این پیشنهادای نابتون .
اما خوب تبادل لینک بسی موجب سرور است و شادی !!!
من چقده مودب شدم امروز .
سلام وبت خوبه خوشگله . مطالبش رو هم می پسندم پیش منم بیا در صورتیکه می خوای بیا تبادل لینک کنیم
سلام ای نازنین باز نامه دادم
نمیره قصه عشقت ز یادم
منو شرمنده کردی با محبت
که دیدار تو اسمش شد زیارت
سلااااااااااام خانوم گل
ببین ما هم از این سفرای گله ای داریم اما الان ۲ تا زبون نفهم داریم که اونها رو یه جوری میشونیم سرجاشون البته معمولا ویلای که میریم توی یه روستا هست که وقتی خیلی قاطی می کنن می ندازیمشون قاطی احشام و نفسی می کشیم و یا یه سری یه جایی توی باغ رو آب گرفته بودن توی گل می غلطیدن ماماناشون رفتن حالی بهشون بدن گفتم ولشون کنید الان یه ساعت بود ونگ ونگ نمی کردن معلومه صدا خفه کنه خوبیه بذارین به بازیشون برسن بچه روووووووو خیلاصنه مامانا گوش ندادن و صدای ونگ ونگ از نوع احشام کتک خورده از لابلا ی درختا در آمد اما در کل وجود خر و گاو و گوسفند در اون محل بسیار مفید است شما هم اگر لطف کنید و ویلاتونو به یه جای بی کلاس ببرین اون موقع می تونین بدون زحمت دور از چشم ماماناشون سرگرمشون کنید ببین یه پست برات نوشتماااااااااااااا قرررررررررربونت همیشه خوش باشی.(گل)
منم شمارشمو یادم رفت!!
=))))))))))))))
بچه خواهر من به آبی می گه آبووووووووووووووووووووووو :دی
سلام
عالیه
به منم سر بزن
نمیدونم چرا دلم کشیده گیلاس...؟
خوبی..!! ممنونم پیشم اومدی.
خدا رو شکر! از من «۳کار» تر هم آفریده :دی :دی :دی
با تبادل لینک اگه موافقی، بسم الله! فقط لطفاً اسم بلاگم رو عوض نکن. همین Maryam, Me & Myself خوبه (: تنکس!
دلم شورتو میزد گفتم بیام ببینم هنوز پابرجایی ..؟
آره محکم تر باش.
سلام.
اون پارک، پارک المهدی منطقته ۹ تهران بود!!
این مطلبت هم چقدر طولانیه !!!!
فعلآ ۱۰ خط اول رو خوندم *ـ*
سلام
من آپ شدم بهم سر بزن و نظر بده
best regards
وااااااااااا سلام
پس کجایییییییییییییییی؟ چرا نیستییییییییییییییییییی؟
الهای من فدات بشم چه زجری کشیدی!!!!!!!!!۱
سلام .. خوبم .مرسی .. میدونم قبلا گفته بودین سرتون شلوغه ..
همون .. منتظرم ببینم بعدش چطور جبران میشه ...
thanks for comment
best regards
سلام
من که از خنده روده بر شدم
راستی مرسی که به من سر زدی
من لینکت کردم
سلام
من آپم زود بیا جا نمونی
منتظرم
بای
[گل]
کوشی؟
تو هم که مثل خودم شدی توی آپ کردن!!
نیستی؟!
احتمالا به ماشین خیلی شباهت داشته که... فوری اطاعت امر کرده