هستم!

 

وااااای! من نبودم چقدر دلتون برام تنگ شدهههههه!!!!!   خب  من الان اومدم و دلاتونو بکشین که تنگ شدن دیگه بسه!!

نبودم که نبودم!!!!  باید توضیح بدم که این چند وقته کجا بودم؟؟؟!!!    عمرااا!!!

****************

چند روز پیش سر کلاس ریاضی نشسته بودیم!!! استاد سخت مشغول بود و ما توی درس غرق شده بودیم !! همینجور که در بحر مواج علم دست و پا میزدم زیر لب زمزمه میکردیم  خدایا از آسمون برامون یه غریق نجات  عنایت فرما!!! در همین حین در کلاس باز شد و یک فروند دختر خانوم ناز و دلبر و تو دل برو( آقایون میدونن کدوما رو میگم!!) هراسان از در کلاس پرتاب شد تو!!! و ما را در لطف و کرم خداوندگار متعجب نمود!!  بهدش  یه تیم  ویژه با زره و کلاه خود و نیزه و سپر وارد شد و متواری که به کلاس شیرین ریاضی پناهنده شده بود رو کت بسته دستگیر کردند و بردند!!!  و ما بار دیگر  غرق دریا شدیم و  به این نتیجه رسیدیم که  در سالیان پیش پیامبرمان چه نیک فرمودند که   شنا    یاد بگیرید و رستگار شوید!!!  حالا قضیه این دختره چی بود:

ایشون آرایش داشته!!! بسی  خیلییییی زیااااد  غلیظ تر از غلیظ و  در موقع ورود به دانشگاه گویا تازه از خمره رنگرزی بیرون آمده بوده است!!  این حراست دانشگاه ما هم در سختگیری زبانزد خاص و عام است!!  یعنی  یه چیزی  خیلی فراتر از گشت های  داخل شهر!!  مثلا حتی مانتوی رنگی  خلاف مقرراته و اگه کسی بپوشه میگیرنش و کلی چیزای دیگه!!  خوولاصه  این صورتک رنگین کمانی  دم در گیر میوفته!! دفعه اولش هم نبوده!! دیگه باز ازش تعهد میگیرن و مجبورش میکنن آرایشش رو پاک کنه و بعد کلی گیر آزادش میکنن!! ( دقیقا  برخوردشون اینجوریه که انگار  مجرم  گرفتن!!)   اینم  یه طبقه میاد بالا!!  دلش یه دقیقه طاقت نمیاره  بیرنگ بمونه!!  همون وسط راهرو  مشغول آرایشیدن میشه!!  از قضا این  رئیس اصلی حراست که از این حاج آقا بلاهاست داشته رد میشده!!  تا همدیگرو میبینن  این دختره احمق فرار میکنه  میبینه ته راهرو  بن بسته!!  در کلاس ما رو باز میکنه میاد تو که مثلا نمیدونم چی بشه!!!! حالا من هر چی فکر میکنم نمیفهمم چرا این انقدر عقلش کوچیکه که اینکارو کرده!!!  پشت سرش هم گارد دانشجویی ریختن تو و بردنش!!!  میخواستن اخراجش کنن!! بعد سحر خانوم خیلی مغمون و پشیمون شده!! کلی گریه کرده!!  خدا پیغمبرو  وسط آورده!! جد و آبائشان رو میاره جلو چششون!! یه کاری میکنه  رئیس حراست هم میشینه پا به پاش به گریه کردن!! ( حالا من میگم شما دیگه باور نکنین!!)  در نهایت از اخراج نجات میابد و  تعهد  گنده ای ازش میگیرن و بهش یه چادر میدن  میگن  از این پس این چادر انیس و مونس توست ای دخترم!!!  دیگه از چادر سر کردنش هیچی نمیگم که  با این وضعیت از اون روز تا حالا اعصابم خورده!!!   چادر تنبیه است آیا؟؟!!!! این حامیان سلامت جامعه ، اسلام و دین و ایمان رو با این کاراشون  فرستادن توی....

بگذریم!!

****************

سر ظهر تنهایی رفتم توی یه رستوران خلوت!!  یعنی کاملا مشخص بود که الان من تنها اومدم و هیچ کس هم قرار نیس پشت سرم همراهم باشه و بیاد تو!!!

۱۵ تا ساندویچ سفارش دادم!!

پولشو دادم!!

آقاهه برگشته میگه : میبری؟؟

یه خورده نیگاش کردم !!  گفتم : نه!!!!!! میشینم میخورم!!!

بازم نفهمید  چی به چیه!!!

****************

جمعه گذشته جمعیت رفیقان شفیق بنده اولین تلفات جانی مالی را صادر نمود!!!  نرگس جان که به هیچ وجههههه قصد تاهل نداشت خیلی نوستالژیک و در طی عمل انجام شده و به زور  چاقوی ضامن دار پدرش  بر سر سفره عقد نشست !!!  فقط تنها نکته مبهم اینه که چرا در تمام این مدت که انقدر نمیخواست ازدواج کنه و زور بالاسرش بود و یه چشمش اشک بود یه چشمش خون،  نیشش  تا بنا گوشش باز بود و قند تو دلش آب میکردن!!!!؟؟!!!  بهد تازه  همه دوستان رو هم  تشویق میکرد که  زود باشین مزدوج بشین!!!  خیلی خوبه!!!  خیلی خوش میگذره!!!  خدا از سر تقصیراتش بگذره که ما رو  اغفال کرد! الان هممون ترشیدیم  و خودش  در کنار همسر عزیزش داره بهمون میخنده!!!!

ما دوستان عزیزش هم تا تونستیم عشقمون رو قلنبه کردیم  یه نیم سکه خریدیم شب نامزدی گذاشتیم توی کاسشون که اول جوونی دست و بالشون رو گرفته باشیم با بدبختی زندگی نکنن بیچاره ها!! و بقیه جوونا هم تشویق بشن  به امر مقدس ازدواج!! ( از سرش هم زیاده!!)

اولین باری بود که در نقش دوست عروس در مجلش حضور یافته بودم!!!  کلی جو گیر بودم که الان من باید چی کار کنم؟؟!! خوب شد حالا مادر شوهر نبودم وگرنه خدا میدونست چی بر سرم میاد!!

با این کفشای پاشنه انقدری هی از این ور رفتم اونور!! از اون ور رفتم اونور تر!! از کنار رفتم وسط! از وسط رفتم کنار!! از پله ها پریدم!! اصلا هم توجه نکردم که این چیزی که الان پام هست با اون کفش اسپرتا که همیشه میپوشم فرق داره عزیز دلم!!  بهد نتیجه این شد پام پیچ خورد!!  از شنبه تا حالا  توانایی راه رفتنم مختل شده!!!   در کل ۱۰۰ تومن دادیم یه نیم خریدیم براش!! الان من از اول هفته فقط ۵۰ تومن پول رفت و آمد دادم!! تازه اگه هزینه فردا رو هم حساب کنیم میشه ۵۸ تومن!!!   خدا ازت نگذره نرگگگس!!!   بد بخت شدم!!!! الان چه وقت نامزدی گرفتن بود!!!! از اولش فقط چیزی که از دوستی با این بشر نصیبمون شد ضرر بوده!!! برای ۲ ساعت نامزدی حالا معلوم نیست تا کی باید پیاده بشیم!!!  خداکنه زود بچه دار نشن!!!  باز باید پول بدیم برا بچشون هم کادو بخریم!!!  تازه اگه به این نرگسه   توی دهن بچش میندازه به ما بگه خاله!!  خاله گفتن همانا و هزینه قاقالیلی و خرت و پرت  پیاد ه شدن همانا!!!  ...

پ.ن: انقدر ننه من غریبم بازی در آوردم که همین الان از کمیته امداد زنگ زدن میگن شما سریعا باید تحت پوشش ما قرار بگیرین!!! از من انکار و از اونا اصرار!! تازه میگن  کمک هزینه ازدواج هم میدن!!!

پ.ن بعدی: خواننده باید عاقل باشه!!!  در غیر اینصورت  نرگس و پدرش و پدرم به جون من میوفتن!!! رسما برای هیچ کدوم آبرو نذاشتم!!

 

 ****************

امتحاااااان دارم!!  اسمش نیم ترم یا همون مید ترمه!!   اصولا از وقتی بوده این بوده که من  موقع امتحانا همه کار میکنم به جز درس خوندن!!!  الان این آپ کردنم هم از همین امر نشئت میگیره!!

هر چی بیشتر بگم میخونم و خودمو از عالم و آدم بکشم کنار  کمتر درس میخونم !!!  همینجوری بیخیالش که بشم هم بیشتر درس میخونم هم نمره ام بهتر میشه!!! 

حالا که چی؟؟!!

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:32 ب.ظ http://forooghfarokhzad.mihanblog.com

الهی الهی
من اولیم
کجا بودی حالا؟:dddddddddddd

تو اولی؟؟!!!
مگه تو فضووولی؟؟!!!!!! :دیییییی

شاذه چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:45 ب.ظ

اول می شویم!
با سلام و خسته نباشید بازگشتتان را تربیک! می گوییم
بعد از این شما هم آرایش خفنگ بنمایید تا مجبور نشوید در بحر کسالت بار کلاس ریاضی غرقه شوید!!

اول میشوی؟؟!!! شاد باش برا خودت!!!
قربوووونت!!! دسته گلت کو پس؟؟!!
آنوقت مجبور میشویم خودمان را به در و دیفال بکوبیم!!

ژ یگولو پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ق.ظ

سلاممممممممممممممممممممممممممم گیلی خانومی عزیزم...
خوبی گلم؟؟

واییییییییییییییییییی خدا..چه عکسی گذاشتیا واقعا...چقدر نازه این...وووویییی...

اولا که اره دیگه..معلومه که دلمون برات تنگ میشه...پس چی فک کردی...

عجب ماجرای جالبی بیدا..واقعا تو از ایت به بعد ارزوهای پر بارتر و با صرفه تری از خدا بکن گیلی..تو که اینقد خدا زود حزفتو گوش میکنه...ایولللل...:دی
اون دختره همون سحر..عجب چشم سفیدی بوده ها خداییی..بعد اون بگیر و ببند بازم بیخیال نشده اومده تو راهرو ارایش میکرده.این دیگه کی بوده بابا..اوه اوه...ولی طفلک گناه داشته که..من نمیدونم چرا اینقد وحشیانه برخورد میشه...
اون کار اون حراستیا هم باعث میشه اگه از چادر مثلا خوشش نمیومده الان دیگه متنفر شده ازش..این کار اونا یعنی اینکه چادر سرا باشه دیگه هر کاری خواستی میتونی بکنی..واسه همینه چادرم خراب کردن اینا..بیخیال...

بینم..تو سر ظهر اونم تنهایی رفتی رستوران ۱۵ سانویج سفارش دادی که چی بشه مثلا.تو اینقد گش به حرف کنی میخوای زودی بشی ۵۵؟؟ ایوللللل...
ببینم تو رستورانم سانویج میدن مگه؟؟:دی
اینم بگذریم...:دی

اره دیگه..حسابی خوش گذروندی جای هیچ کسی هم که ابدا خالی نکردیا..ای حسوددد..:دی..ترسیدی جامونو خالی کنی به ماهم خوش بگذره؟؟:دی
خوشحالم که بهت خوش گذشته بسی...اونوقت چرا نمینونستین بشینین؟؟

در نقش دوست عروس بودنتم کم و بیش در چجریانم و خودت میدنی میخوام بزنمت همچنان..به خاطر اون فشاری که رو پاهات اوردی و دکترم نمیری و خودت واسه خودت دکتری...
ایوللل کادو عروسی..:دی

همون حرفی که من بهت زدم دیگه..بیخیالش باشی و حرصشو نخوری بیشتر میخونی و یاد میگیری و امنتحاتت بهتر میشه..
موفق باشی گلم..

شدیدا مواظب خودت باش عزیزم..خوش باشی..فعلا..بوس...

سلااااااااااام ژیگی جوون
خوبم !! تو چطوری؟!!

اینم عکس خودمه!!!!! ( میخوام این عکسرو بخورمششش)

تو یکی دیگه حرف دل تنگی رو نزن!!!!!!!!!!!!!!!

ساده ای ها!! این که آرزوی من نبود!! این آرزوی اون پسره ته کلاس بود!! اگه خدا میخواست حرف منو گوش کنه حداقل به جای اون دختره یه پسره پرتاب میشد توی کلاس!!!!!
اصلا آدمیه این سحر!! نمیدونم سال چندمه یا رشته اش چیه!! ولی یه دانشگاست و یه سحر!!! ازش هیچ کاری بعید نیست!!
این حراست رو هم هیچی نمیگیم ازش !! خیلی دلم پره!! محیط دانشگاه رو با زندان اشتباه گرفتن!!

یعنی من نمیتونم ۱۵ تا ساندویچ بخورم؟؟!!!!!! مگه من این شکلیم؟؟!!!!
پس توی ولایت شما کجا ساندویچ میدن؟؟!!
فست فود کده؟؟!! یا ساندویچ پزی؟؟!!

نامزدیه من که نبود!! تقصیره این دوست جونمه!! هیچ کس رو دعوت نکرد!!
صندلیاش میخ داشت!! نمیشد بشینیم!!
نهه!! جون گیلی حالا بیا بزن!!! گریههههههه!! مامااااااان!! این همش منو میزنه!!!! سیاه و کبودم کرده!!!!!!! علی میکشمتتتتت..

آره مادر!!! بیخود خون خودمو کثیف کنم که چی بشه؟؟!! گور بابای درس!!.. سبزی ها رو بیار پاک کنیم برای ناهار هیچی نداریم!!

چشم!! تو هم همینطور! قربونت..

نقطه سر خط پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:44 ق.ظ http://ania01.blogfa.com

گل

جانم؟؟!!

هادیران پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:45 ق.ظ http://inja2022.blogfa.com

درود گیلاس جان

خوبی؟ الان بهتری؟
می بینم که مجلس عقد خوش خاطره ای بوده. برای ما هم سبزه گره بزنین که زودتر از دست این اربابیران راحت شیم و بریم خونه ی بخت.

مااااا! جدی آن فروند خانم پرآرایش را مجبور کردند چادر بپوشه! اونم برای تنبیه! واقعا نمی دونم چی بگم. فقط یه جنبش اسکلانه از نوع ما می تونه این مشکلاتو حل کنه. دلم براش می سوزه.

به امید بهتر شدن اوضاع

سلاااام هادیران خان عزیز!!

خوبم!! از اولش هم خوب بودم!!!
ای بابا!! تو هنوز داری اربابیران رو تحمل میکنی؟؟!! خدا صبرت بده !! بگو جونم حلال مهرم آزاد!! انقدرم سختی نکش!!

آره !! حالا این که خوبه!! هر کس مانتوش کوتاهه یا باید بره خونه عوض کنه برگرده یا اینکه بهش چادر میدن موقع برگشت تحویل میگیرن!! در طول این مدت حضورش در دانشگاه هم اگه بی چادر ببیننش با رییس حراست طرف میشه!!!

امیدوارم!!

نیناوتلویزیون پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:25 ق.ظ http://ninna-tv.blogfa.com

اااااااااااووووووووووووووو پس اومدی
نینیه چه ماهه
:)))))))))))))))))))))))))

چشمک!
نینی رو دومسش دارم!!!!

الهام پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:22 ب.ظ http://inspiration67.blogfa.com

داشتم دق می کردم منظ جون.کجا بودی/؟؟؟؟
تیکه اون دختره مه تنبیه کردن !!واقها منم اعثابم حورد شد...!یه کی نیث به اینا فرهنگ یاد بده
در مورد نرگس هم باید بگم که من اگه پث فردا شوور کردم تو رو نمی دعوتم چون یه چی سر عقد می دی تا اخر عمر خفم می کنی...ما به همون ۲۵ تومنی یا هس...راضییم
۱۵ تا ثاندویچ برا کی می خریدی؟؟؟؟منو دعوت نکردی باز تو..٬٬٬٬ای گیر کنه ........




بوسسسسسسسسسسسس


فدات


فهلا بابای

پس چرا دق نکرید؟؟!!!! نبودم دیگه!! گیر نده!!!!!!!
خانم دکتر سوادتون رو کجا جا گذاشتین؟؟!!!
چی بگم والا!!
تو غلط میکنی منو دعوت نکنی!! پس من اون دامن سفیدم رو کجا بپوشم؟؟!! هووم؟؟!! تازه کادوییی که منت نداشته باشه کادو نیست!!!! باید از توی حلقومش بکشم بیرون دلم خنک بشه!!!!
تو خودت ۲۵ تومن میرزی که ما بهت ۲۵ تومنی بدیم؟؟!!!!
۱۵ تا ساندویچ برای خودم میخریدم!! تصمیم گرفتم چاق بشم!!!!
عروسیت کی بود راستی؟؟!!

بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

قربووووونت عژیژژژژم


بوووس

بیتا پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.bitaee.blogfa.com

اه اه اه چه لوس.. این دختره باز دوباره وبلاگش رو آپ کرد.. گفتم یه مدت نیستش از دستش راحتیمااااا..چیشششش دوباره برگشت.. چقدرم پرروئه.. چی؟ داره ضبط می شه؟ ای وای..سلام گیلاس جونم خوبی؟ من حرفی زدم؟ کی بود؟ کی بود؟ من نبودم.. :دییییی
خوبی گیلاسی؟ چه خبرا؟ آهان خبرا رو که گفتی.. راستی تو از کجا اسم این دختره که پرت شد تو کلاستون رو فهمیدی؟ تا اومده تو یهو گفته سلام من سحر هستم؟
جلل خالق.. راستی عروسیه دوستت مبارک .. ایشالا همه دوستات تند تند عروسی کنن مجبور شی واسه همشون هی پیاده شی :دیییی
در ضمن این دوستت هم به قیافش(من از کجا دیدمش آیا؟)میاد که شیش قلو بیاره..بعدش تو میخوای براشون چی بخری؟ لباس مباس و اینا نخری هاااا.. آخه همه بچه هاا دخترن بعدش دیگه تو طلایی چیزی که بعدا به دردشون بخوره بخر خوب؟ آفرین.. گیلاس جون دیگه بیا من رو از توی این تحریم در بیار..انگاری تنت به تن بوش خورده هااا.. به جون خودم دلم برات تنگ شده.. چرا نمی آی خونمون؟ پاشو یه سر بیا.. چایی ای چیزی در خدمت باشیم.. دیگه من برم زیاد نوشتم.. فعلا خداحافظ

نهههههههههههه!! ضبط نمیشه!!! تو راحت باش!! هرچه دل تنگت میخواهد بگوو!!! ( بیتاااا میکشمتتتت!!!)
نه عزیزم!!! ایشون انقدر مشهورن توی دانشگاه که نیازی به معرفی نداره!!!!
من انقدر خسیسم که آب از دستم بخواد بچکه سریع دستمو میکنم توی دهنم که باز به خودم برسه!!! فک کردی کادو میخرم راحتشون میذارم؟؟!!! به قول الهام تا عمر داره میکنم تو چشش!!!
آره بابا!! ۶ قلو که سهله!!! تا یه جین بچه رو سر ما خراب نکنه راحت نمیشه! ( بیتا یواشکی حرف بزن!! از این طرفا معمولا رد میشه!! میاد کله جفتمونو میکنه!!! تازه همسرش هم اضافه شده!! دیگه عمرا کاری از دست ما بربیاد!!)
میام عزیزم!! به خدا به هیچکس سر نزدم!! شروع کردم !! پیش تو هم میام!!!!
چی با چایی میدین؟؟!! من چای با قند دوست ندارما!!!
قربونت
بوووس

اربابیران پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:16 ب.ظ http://inja2022.blogfa.com

سلام گیل
قبول نیست. اصلندشم قبول نیست. یعنی چی که هادیران قبل از من کامنت گذاشته!
اصلا جهنم!
در مورد اون خانوم محترم سحر. لطفا بنده رو با ایشون آشنا کنین تا ارشادشون کنم. خیلی به هدایت جوانان علاقه مندم.

با ساندویچ حال نمیکنم اما اگه رفتی جایی که گوشت و کباب و استیک رو خوب درست میکرد ۷-۸ پرس آبدارشو برام سفارش بده.

از عروسی و این جشنا خوشم نمیاد! دو نفر دارن به هم میرسن صد نفر میزنن میرقصن! اون دوتا هم بیچاره ها کلی معذب میشن! من میگم ملت واسه خودشون برقصن اونا هم واسه خودشون برن سر زندگیشون! البته بعضی چیزاش هم خوبه... مثلا آدم با کلی انسان با شخصیت روبرو میشه و... میدونی که!!

ایول نیم ترم خوراک کم نمره گرفتنه!!

که چی؟

شششلام!!
نامرد دورت زده!! برین خونه خودتون چشم همدیگرو در بیارین!!! من که میگم طلاقش بده!

نه قربونت!! تو سرت تو کار خودت باشه بسه!!! با اون آشنا بشی آخرش مجبور میشی خودت چادر سرت کنی!! به راه راست هدایتت میکنه!! همچین صاف میری میخوری تو دیوار!

دیگه امری باشه؟؟!!! بد نگذره!!

ولی من خوشم میاد!!!!
مگه بده ۱۰۰۰۰ نفر شام بخورن؟؟!!
مگه ملت دیوونن برا خودشون برقصن؟؟!!
مگه اون ۲ تا بیکارن تنهایی برن سر زندگیشون!!
اصلا خوب نیست آدم توی عروسی با آدمای با شخصیت روبرو بشه!!
نه ! نمیدونم!


چه جووورم!!

هیچی!

حمید جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:22 ب.ظ http://namakdan.blogsky.com

خیلی با حال بود
از بس لبخند زدم ماهیچه های صورتم درد گرفت
باز میام پیشت

جدا؟!!!
خدا قوت پیر مرد!!
قدمت روی چشم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد