چند روز نامه

خب این عید و تعطیلات هم تموم شد و دوباره روز از نو روزی از نو!

از خیلی وقت پیش دلم یه جوری بود و مشهد  میطلبید. تقریبا یک ماه قبل از عید همه چی خیلی اتفاقی ردیف شد که عید مشهد باشیم اما دو هفته بعد یه مسائلی پیش اومد و همه چی به هم ریخت و سفرمون کنسل شد. انصافا خیلی حالم گرفته شد. از ته دلم میخواستم که امسال عید مشهد باشم و بالاخره ۴-۵ روز مونده به عید دوباره همه چی  ردیف شد و اول فروردین مشهد بودم. ۷ ام برگشتیم تهران و ۸ام تا ۱۲ ام هم رفتیم شمال. تمام عید به سفر گذشت!

اصلا این سال جدید از بیخ برای ما متفاوت آغاز شد! همچین  خوش یمن هم بود اســــــــاسی!

همون شب عید بابام میره ۵۰ تومن یه کیسه آجیل میخره! هنوز از در مغازه بیرون نیومده بوده که یه موتوری کیسه آجیل رو ازش میزنه!

مشهد با خانواده مادری رفته بودیم. هنوز پامون رو از تهران بیرون نذاشته بودیم که مهر امام رضا ما رو گرفت و مادربزرگم تلپ افتاد و پاش نصف شد! اون چند روزه همش در بند گچ گرفتن و گچ باز کردن پا  و دستشویی بردن و حموم رفتن اوشون بودیم. 

انقدر هم مشهد هوا گرم بود که اون چند روز گرما زده شدیم پامونو از تخت اونورتر نذاشتیم.

این حساسیت بهاره همراه با عطسه و آبریزش بینی و سردرد و سرگیجه و چه چه هم که دیگه پدرم رو درآورد.

تو راه شمال توی ماشین خوابیده بودم. تمام مدت خواب میدیدم پشت گردنم یه غده در اومده و توی خواب از درد بیچاره شده بودم. اشک میریختم بیا و ببین! وقتی بیدار شدم دیدم گیره پشت موهام رو باز نکردم و روش خوابیدم. گیره هم نامردی نکرده با سیخ و میخ تا عمق نیم متر عمودی  رفته تو سرم!!

شمال با خانواده پدری بودیم. کلا چه از سمت مادری چه از طرف پدری چیزی که زیاد داریم بچه در سایزها و جنس های مختلفه! یه اصلی هم هست که یه عشق و کشش دو طرفه بین من و بچه ها وجود داره. محبت میکنیم به همدیگه یه جوری که چشم ملت در میاد! دو دقیقه پشت دستمو داغ نکردم سرمو گذاشتم روی بالش خیر سرم خوابیدم. وقتی بیدار شدم دیدم یه ور صورتم کبوده! حالا اینکه کدوم فینگیلی محبتش گل کرده و اومده لپ منو  چنان گاز گرفته که سیاه و کبود شده، بماند!!

یه شب هم که وقتی شمال بودیم قلب مادر بزرگم درد گرفت تا صبح توی استرس و دکتر دوا بودیم.

ولی با همه این مسائلی که گفتم هر ۲ تا سفرمون خیلی خوووووش گذشت. مخصوصا شمال که حسابی روحیه ام رو  گرد گیری کرد. عجب هوایی بود! این همه ما شمال رفتیم هوا به این خوبی کم دیده بودیم! اصلا دلم نمیخواست برگردم. مخصوصا اینکه میدونستیم تهران هوا افتضاحه!

این ۱۲ روز داغ بودم نمیفهمیدم که بدن انسان به استراحت هم گاهی نیاز داره! از کله سحر تا نصفه شب از در و دیوار بالا میرفتم. الان این ۲ روزه که برگشتم تنها چیزی که حس میکنم خستگی و درد تمام بدنمه!

حوصله درس و دانشگاه و زندگی رو هم ندارم. میخوام همه چی رو با پوتین های زمان سربازیم  له کنم!!

فعلا همین دیگه!

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
نوشا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ب.ظ http://mannosha.persianblog.ir

سلام
خوش حالم بلاخره یکی پیدا شد که بهش خوش گذشته...

راستی میگن اگه اول سال به آدم دزد بزنه برکت میاره...
راستش سال ۸۶ روز اول عید موبایل آقای مهربونو دزدیدن اولش ناراحت شدیم اما تا آخر سال سال خیلی پر پول وبرکتی رو داشتیم
راستی از آشناییت خوشحالم

مگه قراره عید بد بگذره؟؟!!
هر کی میگه بد گذشته باید پوستشو با آبکش بکنیم!
خدا کنه همینجور باشه! اتفاقا حس میکردم این چند روزه پولدار شدما! نگو از همون برکته هستش!!
منم از آشنایین خوشحالم عزیزم

کفشدوزک بدون کفش چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:49 ب.ظ http://www.eham.blogfa.com


به به ... واقعنی شقده به شما خوچ گذشته ...
میگم اگه شمال همین هوا رو نداشت الان با چی دلت رو خوچ میکردی ؟؟

ایشالله بقیه ی سال بهت خوچ خوچ بگذره

عجیجم ... شما چرا اینقد امروز خوچ اخلاقین ...
بگیر استراحت کن از این حال و هوا در بیای
ماااااچظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظ

خیلی هم خوش گذشته! چشات دراد!
اونوقت به هوای تهران دلمو خوش میکردم!!
امیدوارم! به تو هم همینطور

اونروز سر اخلاقم رو ختنه کرده بودم خیلی خوش شده بود!!

خوبم الان!
بوووووووووووووووس

خانومی چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:19 ب.ظ http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلاااام
رسیدن بخیر ...
معلومه حســـــــــابی بهت خوش گذشته هاااااا
آخ منم دلم مشهد میــــــــــــــــــــــخواد اما فعلا که قسمت نشده برم .... گریــــــــــــــــــــــــــــه ....
خوش به حالت حسابی گشتی هااااا ... شمـــــــــــال ... ایول ... دلم برات تنگ شده بود ... نمیدونستم مسافرتی هر روز میومدم وبت اما دیدم نیستی ... خوشحالم که خوبی ...
برو لالا کن تا خستگیت بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره ....
بـــــــــــــــــــــــــووووووووسـسسسسسسسس

بههههله!!
ایشالا برای تو هم یه دفعه قسمت میشه میری!!
وااای! چه دوست خوب و مهربونی! حالا تند تند آپ میکنم از خجالتتون در بیام گلم!
بوووووس
زیادی لطف دارین شما!
بوووووووووووووووووووس

خانومی چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:22 ب.ظ http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

واااااااااااااااااای گفتی هااااااااااااااااا منم حالم الان از درس و دانشگاه بهــــــــــــــــــم میخوره ... نمیخوام برم دانشگاه اااااااااااااه

شتریه که در هر خونه ای چیز میکنه!!
بیخیال! میگذره خواهر!

زهرا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:01 ب.ظ http://suryanamaskar.blogfa.com/

واااااااای...گفتی حساسیت..!!! چرا اینجا عطسه نداریییییی؟! به هر حال "هااااااوپچچچه"!!!! خیلی بد دردیه...!
اون بچه رو از طرف من یه گاز آبدار(!) بگیر!!

تو روحت با این عطسه کردنت!
خیس شدم ننه!!
از طرف خودم میگیرم که گوشت بشه به تنم!!

سروناز پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:46 ق.ظ http://sarv-e-naz.blogsky.com

سلاااااااامگیلی خوبی؟
خوش به حالت حد اقلش رفتی یه جایی ما که هممممممش تو خونه بودیم
دلم برا نوشته هات تنگ شده بود

خونه هم خوبه! اونجوری آدم استراحت مفید میکنه اقلا!
من عید رو هر جوری بگذره دوست دارم!

قربونت برم! لطف اری گلم

دخمل خوشگل پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:16 ب.ظ

سلام اولا که میدونم در قسمت بعدی میخوای بنویسی که بعد از مدت ها یه اس ام اس اومد که ... اریکه ... ناهار...سینما.... و بعد هم حتما کر کری خوندن ... و اینکه من حسودیم میشه.... چقدر من باهوشم ماشاللاه
دوما چه عجب یادی از ما کردی و یه زنگ به ما زدی بماند که اصلا دیگه نه می خواستم اس ام اس بزنم نه بیام اینجا
سوما من و زهرا هم رفتیم مشهد و انجا اینقدر تند تند همو دیدیم که حالمون به هم خورد( به کسی نگو که حتی یک بار هم با هم تو حرم نبودیم و همش بهم میگفتیم چرا هر وقت من هستم تو نیستی
چهارما منم از اونجا رفتم خطه سرسبز اردبیل که هواش خیلی از شمال بهتر بود تازه رشت هم رفتیم
پنجما منم اصلا حوصله دانشگاه مزخرف رو ندارم
ششما : یه وقت از رو نری ها هی من دارم میشمرم و مینویسم خوب خسته شدم اینقدر حرف زدم نکنه می خوای تا صدما برات بگم
بای بای سینما خوش بگذره
یادش بخیر با یه سری از دوستان یه دفاع مستحکمی بودیم که شهره عام و خاص بود ( فقط توپو دور کن)

سلااام بی معرفت!!
ترشی نخوری فک کنم چشم بصیرتت باز شده!! تخم کفتر ها اثر کرده گویا!!
من که به یادتون هستم! خیـــــــلی جات خالی بود! چند جای فیلم لازم بود فقط با تو بخندم! البته فائزه مبا.. هم جواب میداد که اونم شیراز بود!! حیف شد واقعا!! نکته ها هدر رفت!!
چه بد! کاش منم باهاتون قرار میذاشتم و نمیدیدمتون! نمیدونستم مشهد هستین!!
خوش به حالتون! من تابستون میخوام برم اون سمت! جشنواره گیلاس میخوام اردبیل باشم!! زبووووووووون
منم ندارم!
خب تازه شمردن یاد گرفتی ذوق داری!! بشمار عزیزم!

یاد باد آن روزگارانی که ما چه میکردیم داداش!

فائزه پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:53 ب.ظ

سلااااااااااااااااام منظ جونم
می دونم که خوبی چون ۲ ساعت پیش دیدمت
ما هم تو مسافرت به جای استراحت ساعت ۵ صبح بیدارمی شدیم ساعت ۹ شب غش می کردیم ببین چه مسافرت عالی ای بود
خیلی خوشحالم که بهت خوش گذشته
اتفاقا چند سال پیشم بابای من هم اجیل می خره بعد می ذاره تو ماشین می ره میوه بخره برمی گرده می بینه دزدیدن
منم مثل تو حساسیت دارم الان که بر می گشتم خونه باد می اومد گرده هارو می کرد تو حلقم منم عطسه نمی کردم فکر کردم مقاوم شدم وقتی رسیدم خونه یه ربع داشتم فقط پشت سر هم عطسه می کردم
منم اصلا حس دانشگاه ندارم چی کار کنم؟
خیلی دوستت می دارم
امیدوارم دوباره ببینمت خیلی خیلی زود
فعلا خدافظ

سلاااااااام عزییییزم
فک کنم عید همه همینجور استراحت کردن! ولی من این مدل خستگی رو دوست دارم! هر چی هست ذهن آدم راحته! از خستگی ذهنی متنفرم!!
اوه! پس آجیل دزدی شب عید هم یه سنته!!
جات خالی از صبح انقدر عطسه کردم که سرم به تنم بند نیست!!! یه چند بار از فشار عطسه حس کردم سرم کنده شد چسبید به دیوار روبروییم!!
میگذره دیگه!!!
مم همینطور عزیزم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:53 ب.ظ


از اینکه نوشته های یه مونث رو خوندم خوشحالم..

اوکی!!
اونوقت شما کی باشین؟؟؟

اقلیما پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 ب.ظ

سلام
خوفی؟
منم از این حساسیتا داشتم ولی کاش مثه تو بود،تموم فامیلمون که با هم رفته بودیم سفر،مثه ابله مورغون جوش زدیم!!!
میگما این بوتینات(p کیبردم کار نمیکنه!!)و به منم قرض میدی؟
خلاصه خوش باشی
فعلا بای تا های

اوه! یعنی چی؟؟!! آبله مرغون گرفتین؟؟!!! اتفاقا یه شب این دختر عمه ام توی بغلم خوابید! تا صبح خودشو خاروند! صبح حس میکردم که آبله مرغون بهم تزریق شده!!
نخی رم! باز من یه چیزی داشتم شما حسودی کردین؟؟
هر وقت پ کار نمیکنه ژ رو بزن! اونوقت دکمه ژ میشه پ! خود ژ هم باید ز رو با شیفت بگیری!
فدات

اربابیران جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:43 ق.ظ

سلام گیل

به به میبینم که رفتی شمال و مشهد و اصلا یادی هم از ما نکردی! خوب کاری کرده! آدم تو مسافرت باید کار و اینترنت رو فراموش کنه! اما لاقل حالا که اومدی یه خبری میدادی خوب!!
دیگه همین
خدافظ

نه دیگه! رفته بودم نفس راحت بکشم! مرض نداشتم که یاد شما بکنم!!
اوهوم!!!
قربونت

یوسف جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:01 ق.ظ http://littlestar.persianblog.ir

من بازم تعطیلات عید می خواااااام

میگم بابات بخره واست! گریه نکن عمو جووون!!

ر و ز ب ه جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:08 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

منم برای اولین در طول عمرم ۱۵ روز از اطاقم فاصله گرفتم
اما مثل تو نه...
واقعا هر لحظه از کله ی سحر تا اون یکی کله ی سحر دلم اتاقم رو می طلبید

چه جالب!!
خسته نباشی واقعا!!!
حالا بالاخره بهش رسیدی؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد