خاطره!

 --------> عکس خرسی جونمه! فداش بشم چقدر بزرگ شده!!

اون وقتا که بچه بودم سر کوچه مادربزرگ پدریم یه قنادی بود که بستنی ایتالیایی داشت. من به عشق اینکه  حسین آقا قناد ،این گلوله های رنگارنگ بستنی  رو بریزه توی قیف  و بده دستم، هر روز عصر یا حتی روزی 2 بار مادربزرگ و پدربزرگم رو می کشوندم بیرون و مسیر راهشون رو به سمت قنادی کج میکردم! هیچ وقتم  قیفش رو نمی خوردما! همیشه اولش بستنی رو لیس میزدم بعدشم با قاشق از توی قیف ، بستنی می خوردم و نونش می موند! ولی اگه حسین آقا به جای قیف بستنی رو توی ظرف میریخت ، نمی گرفتم!!  خیلی حسین آقا رو دوست داشتم! همیشه دلم میخواست پدر بزرگم مثل حسین آقا بود! برام اسوه ی  یه پدربزرگ نمونه بود! خوش اخلاق و کچل ! و با یه مغازه پر شیرینی و شکلات و بستنی! از وقتی هم حسین آقا از اون محل رفت، دیگه دوست نداشتم وقتی خونه ی اونا میرم از جلو مغازش رد بشم! دلم میگیرفت!

یه کبابی هم نزدیک خونه شون بود که به خاطر عشق به کباب هر روز به یه بهانه نهارم رو نمی خوردم و خودم رو برای مادربزرگم و پدربزرگم لوس میکردم و اونا هم دستمو میگرفتن و میرفتیم کبابی! همیشه هم مامانم حرص میخورد که اینا انقدر آشغال و هله هوله به خورد من میدن و من دیگه دستپخت مامانم رو نمی خورم!! ( نظر عروس نسبت به تربیت خانواده شوهر! میدونی که!) البته نسبت به فروشنده کبابی هیچ حسی نداشتم و تنها به عشق کباب، سر ظهر مثل بچه گربه بو میکشیدم و راه مغازه اش رو پیدا میکردم! خلاصه مدتها مشتری ثابت 2 سیخ کوبیده برای نهار بودم!

اون وقتا ژن خانه داری توی من کولاک کرده بود! برای همین یه مدت هر روز صبح  به بهانه کامل کردن ست لوازم آشپزخانه ام ، دست مادربزرگم رو میگرفتم و راه میفتادیم توی کوچه! بعد از اینکه گاز و قابلمه و یخچال و .. برای بازیم تکمیله تکمیل شد، یادم افتاد اگه بخوام سبزی بخرم، زنبیل ندارم! خلاصه انقدر گشتیم تا یه زنبیل کوچولو مثل زنبیل خانومایی که میرفتن سبزی فروشی (از این زنبیل قرمز پلاستیکیا) خریدم! مادربزرگم هم توش رو برام پر چیپس و پفک و خوراکی کرد و رفتم خونه! مامانم هم جیغش در اومد که اینا باز برام آشغال خریدن!!( مادر شوهری که پاش توی زندگی عروسشه!)

اون زمان عموها و عمه ام مجرد بودن و جونشون برای یه دونه برادرزادشون میرفت! شب تا عموهام از سر کار میومدن یا مجبورشون میکردم برام خوراکی بخرن یا میرفتم روی دوششون و میگفتم منو ببرین پارک! تا دیروقت هم پارک بودیم و خوش میگذشت!! خر سواری هم که کار شبانه روزیم بود!! یه بار هم عموم رو مجبور کردم برام 6 تا لاک به رنگهای نایاب بخره! اونم کل تهران رو گشته بود و همون لاک هایی که میخواستم رو برام خرید! ( کارهایی که هیچ وقت در حق بچه های خودشون نکردن!)

زمانی که عمه ام ازدواج کرد دوران عقدکردگیشون، وقتایی که شوهر عمه ام می خواست بیاد خونه ی مادربزرگم و عمه ام به خودش میرسید، منم به رنگ لباس و آرایشش دقت میکردم و مامانم رو مجبور میکردم لباس همون رنگی که عمه ام پوشیده، تنم کنه! یه ماتیک قرمز هم به لبم میزدم! عمه ام هم حرص میخورد میگفت باز این هووی من شد!! ولی خب شاید به اندازه عمه ام برای اومدن شوهر عمه ام ذوق داشتم! یه آدم جدید و مهربون بود برام!

البته همه ی اینا تا زمانی بود که نوه ی دیگه در کار نبود و گیلاس بود و  بس! بالاخره یه دونه گیلاس نباید 5 سال  لوس و ناز پرورده باشه؟؟

اصلا چرا دارم اینا رو میگم؟؟؟ از حسین آقا شروع کردم که به اکبر آقا برسم ولی یاد خاطراتم افتادم!!!

خب نزدیک خونه ی مادربزرگ مادریم هم یه اکبر آقا داشتیم که نزدیک خونه خودمون هم میشه! ( چند تا کوچه فاصله داریم!) اکبر آقا سوپری داره و مثل حسین آقا مهربونه! از همون اول من به چشم حسین آقا نیگاش میکردم و دوسش داشتم! اصلا مهربونی از چهره این مرد میباره!! همیشه میخنده!  ولی نمی دونم چرا هر وقت نسبت بهش ابراز علاقه و محبت میکنم بابام بد نیگام میکنه!!! خلاصه اینکه فهمیدم یکی از شرایط ازدواجم اینه که طرف مقابلم به این موضوع حساس نباشه و هر وقت میگم من اکبر آقا رو دوست دارم، بد نیگام نکنه!!!  ( غیرت هم انقدر  آبکی؟!!)

...............................................................................................................

سعید گفته هر کی از من خاطره داره بنویسه!

چند وقت پیش سعید یه پستی نوشته بود که همیشه پتو و لحاف رو قاطی میکنه و ..

این پست آنچنان تاثیر عمیقی در من گذاشت که تصمیم گرفتم در بدو طفولیت به هر کودکی تفهیم کنم که پتو چیه و لحاف چیه  تا بعدا مثل  سعید سرخورده جامعه نشن!  

از همون شب شمشیرم رو از رو بستم و به محض اینکه پسر خاله ام گفت اون پتو سبزه کجاست، بهش گفتم پتو نه! لحاف سبزه!!... از اونور اتاق یکی این حرف رو شنید و بلند گفت: اون سبزه پتو ِ ! بچه درست میگه! باز یکی دیگه گفت نه! لحافه! خلاصه همون شب سر پتو و لحاف و قانع کردن دیگری دعوا و مجادله ای در خانه ی پر جمعیت ما رخ داد که در نوع خودش بی نظیر بود! آخرش هم نفهمیدیم اون سبزه لحافه یا پتو!

جالبه این وسط خواهر من با این سنش( اول دبیرستان!) تازه فهمیده بود لحاف چیه! تا اون موقع فکر میکرد لحاف اونیه که نازکه و  روی تشک تخت پهن میکنن و نام دیگرش ملحفه هست!! و  ملحفه رو معمولا به رو بالشی میگن واصلا از وجود چیزی به نام رو بالشی در دنیا بی خبر بود!!  

 

 

 

                                           

                                              عیدتون هم مبارک

نظرات 28 + ارسال نظر
یه نفر دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:48 ب.ظ http://gashteershad.blogsky.com

آیا اولم؟:دی

بعععععععععله

یه نفر دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:57 ب.ظ http://gashteershad.blogsky.com

باور کن کمک بزرگی در حق من کردی...منم از اون سری افرادم...یعنی بودم که پتو اینارو باهم اشتباه میکردم...سنمم اصلا زیاد نیست...حدودا یه سالمه...:دی

گویا باید بگیم توی کتابای درسی به جای صرفه جویی آب به این نکته خانمان سوز اشاره کنن!!

پونی خانوم دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ب.ظ http://poni.blogsky.com/

عجب داستانیه ها
منم بردی تو فکر نمیدونم فرق ژتو لحافو میدونم یا نه

مثل اینکه این مشکل همگانیه!!

یه نفر دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 ب.ظ http://gashteershad.blogsky.com

جواب به جواب کامنت قبل و همینا دیگه...
میتونستی بگی خانوم شما بچه بغلتونه بفرمایید بشنید...به صاحت{اینجوری مینویسن؟}مقدسشم بر نمیخورد...!
آدم بخاد میتووونه تغییر کنه...مشکل آدما یه پشتیبان روحی یا هر منبعی که بخان هست که اگه داشته باشن هیچی واسشون مهم نیست و هر گونه تغییریو میپذیرن...
هام هام!

حالا تو چرا چشم نداری ببینی من ۲ دقیقه روی صندلی نشستم؟؟؟ خب خودم هم خسته بودم!!! گریهههههههههه

اگه بخواد میتونه ولی حرف من چیز دیگه است! اینایی هم که تغییر میکنن بازم توی ذهنشون و باورهاشون تعریف زیبایی و خوش تیپی متفاوته! حس میکنن الان که تغییر کردن خوش تیپ نیستن! اگه اونجوری باشن بهتره!!!

سعید(یادگارهای یک درخت) دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

خاطرات قشنگی بود و پر از رنگهای روشن کودکی
من بواسطه خیلی چیزها بچگیم همش با آچار پیچ گوشتی و خاک و کار گذشت و جونیم هم به همین نحو و در واقع نمی تونم چیزی در این خصوص بگم و بر خلاف تو که نوه یدونه بودی فکر کنم من تو خاندانمون نوه چهار ده پونزدهم بودم و همه شیطنتهای بچگیم خلاصه کار و کارگری بوده ولی اصلا هم پشیمون نیستم هر چند وقتی به اونوقتها نگاه می کنم غصم می گیره و می گم کاش منم می تونستم بچیگی کنم نوجونیم رو تو کوچه پس کوچه ها می گذروندم و جونیم رو به عاشقی و تفریح و عشقولانه
همه اینها رو واست گفتم چون خواستم بگم که این متنی که نوشتی مثل یه یادگاری تو ذهنم باقی می مونه
مرسی از محبتت و تشکر از لطفت در ضمن اعتلاف بزغاله کشها موعدشون فرداست و من اگه زنده موندم پست ویژه رو با اتمام فردا می زارم بازم ممنون

چه جالب! من از این کارایی که تو میگی نکردم! تقریبا میتونم بگم زمان بچگیم خیلی شم خانم بودن داشتم! شیطنت هام هم ظریف بودْ! اما هر چی بزرگتر شدم بیشتر از اون شخصیت فاصله گرفتم! حرف زدن مودبم از بین رفت! کار خونه دیگه نکردم! کلا بچه بودم دختر بهتری بودم!!!
خدا رو شکر امروز که همون فردا باشه هم این اعتلاف دماغشون سوخت!!

امید یگانه سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ق.ظ http://hotesticecream.persianblog.ir

سلام گیلاس جان
اولا عید شما هم مبارک
بعدشم که به نظر من کاسبای محل مثل دکتر محرم اسرار و اموال و ناموس آدم هستن (غیرتو داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
دیگه اینکه میشه یه مقدار بیشتر در مورد لحاف (که اسم دیگه ش روبالشیه) و فرقش با پتو (یا همون ملحفه خودمون) توضیح بدی
ممنون

سلام
مال شما هم مبارک
انقدر از دکتر بدم میاااااااااااااد!!! ( رد شدی!)

باید یه ارجاع به پست سعید بدم! هر چند اونو بخونین همینی هم که بلدین قاطی میکنین!!

ستاره سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:53 ق.ظ

من عاشق حسین اقا شدم نه اکبر اقا نمی دونم اونکه قنادی داره ..بستنی داره...می گم ار بچه گیت خانم بودی جهازت تکمیله به مامان خبر بدین فردا مهمون نا خونده دارن ... جاج خانم ستاره با گل پسرشون میان
.............
خوب این سعیدو شستی گذاشتی کنار ...خوشم اومد

وااااااااااای حسین آقا! خیلی ماه بود! ازش دیگه خبر ندارم! ولی اکبر آقا موجوده!!
ستاره خجالت بکش! من سن مادربزرگ پسرت رو دارم!! یه دختر خوب براش پیدا میکنم مادر!!

وظیفه ام بود!!

خانومی سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:57 ق.ظ http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

جانمممممم چه خرسی کوشولو بزرگ شده
ماشاالله
راستی اسمش چی چیه ؟

تازه بعد از اون مریضی لاغر شد! وگرنه الان خود خود خرس بود!!

میلاد

سعید(یادگارهای یک درخت) سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:30 ق.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

عزیز من شما یه نسخه از آپ من به هر کدومشون بده بخونن کاملا توجیه می شن
با آپ جدید منتظرم

میخواستم بدم! اما اولا پیداش نکردم! دوما دیدم بیچاره ها گوگیجه میگیرن با اون نوشته تو!!

احمد سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:23 ق.ظ http://middlist.blogspot.com

salam gili
lahaf ooniye ke toosh panbe dare ama mese toshak koloft nist. mamoolan lahaf ro zir mindazan ya mikeshan rooye korsi. goftam ke bedooni
khodafez

سلام
نه بابا! الان مشکل زیاد شده! انواع لحاف پشمه شیشه و لحاف روتختی هم اومده! بعد پتو ها هم متنوع تر شده!! تازه لحاف پنبه ای و لحاف پر هم از قدیم هنوز موجوده!! دیگه نمیشه تشخیص داد چی چیه!! من که میگم به همشون بگیم ملحفه خودمون رو راحت کنیم!!

farzane سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:03 ق.ظ http://suryanamaskar.blogfa.com

manam mese khaharet fekr mikardam!!!!!!!!!!!

دست شما درد نکنه! بگو مامانت یه پاتیل اسفند برات دود کنه!!

کویریات سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ب.ظ http://sere.persianblog.ir

منم پتو و لحاف و قاطی می کنم. البته وقتی به لحاف دوز فکر می کنم می فهمم اونی که دوخته شده لحاف ه ولی خوب به نظر من لازم نیست دو تا واژه داشته باشیم می تونیم به جفتشون بگیم لحاف و پتو!!! هرکدوم که دوست داشتیم!
ولی این چیزی از شاهکار خواهرشما کم نمیکنه! روبالشی که خیلی آسون ه!!!
وااای چه حالی کردی بچه بودیییییییییی!!! من هم بستنی می خوامممممم از اون ها که آقاهای مهربون می فروشند!!!

واقعا! ما ایرانیا بعضی چیزامون کمه! اونوقت تا دلت بخواد از اینجور کلمات اضافه داریم! نمیدونم اگه این 2 تا واژه یکی بشه به کجای کی لطمه وارد میشه!!
رو بالشی رو اصلا نمیشناخت! فکر میکرد همون ملحفه است!!
هنوزم من بستنی ایتالیایی رو به عشق اون موقع ها میخورم! یه جور دیگه دوست دارم!!

سعید(یادگارهای یک درخت) سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

http://derakht1.blogfa.com/post-50.aspx
این لینک جریان پتوه هست
بعد تو روت می شه تو روی من نگاه می کنی بعد با دشمن خونی من عروس مادر شوهر بازی می کنی

دست شما درد نکنه آقا سعید! زحمت کشیدی!
خیلی ناراحتم! هیچی نمی گم!!....

روشنک سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:08 ب.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

چقدر این قسمتای بچگی توشبیه منه :دی البته از لحاظ خورد وخوراک.
من هنوزم عاشق کبابم اما بستنی زیاد نه
عجب دنیاهایی داشتیم بچگی واقعن
من یه ذره فرق پتو و لحاف و اینارو فکر میکردم میدونم اما پست تو و سعید کاملن گیجم کرد حالا کدوم یکی پتوه کدوم لحاف؟:دی

شما هم بچه ی اول و ایضا نوه ی اولی؟؟
منم هنوزم کباب دوست دارم! اما نه مثل اون موقع ها!!
واقعا بچگی ما قابل قیاس با بچه های الان نیست!!
وای تو رو خدا اسن این چند تا کلمه رو جلو من نیار دیوونه شدم!

یه نفر سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:33 ب.ظ http://gashteershad.blogsky.com

نمیدونم درسته بگم یا نه...؟ولی خب منم یکی از همونایی که میگی بودم...ولی الان خیلی تغییر کردم...البته من با پشتیبانی بزرگترین پشتیبان_ دنیا و با کمک_ یه بنده ء خوبش تونسم تغییر کنم...
همیشه محال محاله...

پس اصلا نباید پیشنهاد میدادی...:دی:دی

هام هام!

منظورت چیه؟؟ الان شما یه پیر مرد هستی که تیپت عوض شده؟؟ یا یه جوون با اون تیپی که من گفتم و الان تغییر کردی؟؟
البته فکر میکنم بازم حرفم رو نفهمیدیا!! من نگفتم انسان تغییر ناپذیره!! همونطوری که بقیه هم مثال هایی زدن مثلا الان خانمهای مسن همیشه ناخنشون رو گرد میکنن و لاک میزنن! هر چی هم ما میگیم ناخن مستطیل مد شده بازم حس میکنن گرد و تیز قشنگتره!! دیگه نمی دونم با چه زبونی بگم!

یه نفر سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:35 ب.ظ http://gashteershad.blogsky.com

آها این خرسیه دیروز نبود...خیلی نازهههههههههههههههههههه...بازدیدت زیاده چش میخوره خدایی نکرده ها....:دی:ایکس

بازم هام هام!

خرسی دیروز در حال آپلود بود! دیرتر گذاشتم!!
اگه تو یکی چشمش نزنی بقیه مورد ندارن!!
اسفند براش دود میکنیم!!
این هام هام یعنی چی؟؟

یه نفر سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:44 ب.ظ http://gashteershad.blogsky.com

عید سعید قربان لغو شد{ستاد روحیه دهی به گوسفندان:دی}

خیلی خندیدم از این جمله!!! شاد باشی

عشق 10ساله سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:44 ب.ظ http://10salentezar.blogfa.com

سلام گیلاس خانم
اول عیدتون مبارک
دوم مرسی از راه حل اما اون وام ازدواج بود که نفری ۲ میلیون بیشتر نیست.
شما خیلی خوب مینویسی و باید نویسنده بشی یادت نره
دهن ما رو آب انداختی آخه منم از همون اول شکمو بودم و عاشق کبای کوبیده البته الان اول مریم بعد کباب بره بعد کوبیده
خدا شانس بده
ما که از پدر یا مادر بزرگ خیری ندیدیم آخه اون خدا بیامورزا تو یه شهر دیگه بودند به جز مادر پدریم که اونم سنش خیلی زیاد بود و با ما زندگی میکرد و چند بافتنی ازش به یادگار دارم و از حق نگذریم یه ۱۰ مشتی نخچی کیشمیش
این بار هم از پستت خیلی لذت بردم و بلاگ شما تنها بلاگی ی که ما با اینکه پستاتون طولانی ی از خوندنش خسته نمیشیم پس نویسنده شو یادت نره
خوش باشی

سلام امیر آقا
دیگه گذشت! ایشالا عید بعدی تشریف بیارین و تبریک بگین!!
جدی میگی؟؟ من فکر کردم هر کی میره زندان 4 میلیون میگیره!! گفتم در بعضی موارد میصرفه! البته برای ازدواج به جایی نمیرسه!! با 2 میلیون فقط میشه 4 تا بوق زد!!
شما لطف دارین خیییییییییلی زیاد!!
البته من با شما یه فرقی دارما!! با اینکه از همون اول شکمو بودم ولی هیچ وقت چاق نشدم و همیشه کمبود وزن دارم! اما شما به گفته مریم و مامانتون یه دوماد چاااااااااااق هستین!! ( زبون درازی)
منم همچین شانسی نداشتم! همون چند سال بود فقط! بعدش هم مریض شدن و کم حوصله و هم بچه ها زیاد شدن و دیگه مثل قبل نبود!!
این تعریفاتون بهم خیلی انرژی میده ولی شما واقعا نسبت به من پرتاب هندونه راه انداختین! شاید برای اینه که شما هم قلمتون به من شباهت داره! و شاید هم سلیقه تون! برای همین هم من از خوندن پست های شما خسته نمی شم. هم شما!! خوندن کل آرشیوتون با اینکه زیاد بود ولی واقعا لذت بخش بود!!
سلامت باشی

عشق 10ساله سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:46 ب.ظ http://10salentezar.blogfa.com

راستی مگه من چه هیزم تری به شما فروختم؟

خندههههههه
خودت نمی دونم! ولی هم جنس هاتون زیاد فروختن! منم تعمیم میدم به همه!!

عشق ۱۰ ساله - مریم سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:04 ب.ظ http://10salentezar.blogfa.com

ایول گیلاس خانومی.. خیلی دوست دارم . با خوندن نظرت کلی عشق کردم.. واااااااااااااااااای خیلی با حال گفتی امیر که نمیتونه منو گول بزنه من عروسی میخوام.
بوووووووووووووووووووووس

ایول مریم جونم!!
گول این امیر رو نخوریااااا( فکر کنم آخرش بینتون دعوا راه بندازم!)
فقط یادت باشه عروسی باید منم دعوت کنی!!
ماااااااااااااچ

عشق ۱۰ ساله - مریم سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:13 ب.ظ http://10salentezar.blogfa.com

انگار خیلی لاتی نوشتم

نه بابا!‌مجلس مردونه است! راحت باش

یه نفر سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ب.ظ http://gashteershad.blogsky.com

نه...یه جوون که تغییر کرده...هام هام یعنی بای...فقط یه نفر میگه:دی
من عاشقه بچه هام...
هام هام!

خب خسته نباشی!! من همه ی حرفم این بود که تا جوونی هر چی میخوای تغییر کن! بقیش دیگه نمیشه!!!
پس هام هام!!

عشق 10ساله چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:27 ق.ظ http://10salentezar.blogfa.com

(امیر)

چند نفر به یک نفر

برو یه فکری به حال خودت بکن!!!

زیر نور ماه چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:42 ب.ظ http://lemonrose.blogfa.com

اوااااا کامنت منو که رو صفحت منتشر کردی!!
مورد دومیش یه کم جنجال به پا کنه! شر نشه؟!

اوووووووخی چه پسر گوگولیی..چه چشای بانمکی هم داره..خدا حفظش کنه..

خاطراتت رو خوندم یاد بچگی های خودم افتادم..چه دنیایی داشتیم..
گفتی ست لوازم آشپزخونه..منم کشته مرده اینجور چیزا بودم!!یکی هم داشتم که خیلی دوسش داشتم..اونقدر که دلم نمی اومد بازش کنم..اونم به این بهونه که هر وقت مُردم و رفتم بهشت!! اون موقع هم نو بمونه تا بتونم باهاش بازی کنم!!!
ولی بعد اغفال شدم..بازش کردم و هر تیکش رو یه جا گم کردم!!
اوااااا کامنت منو که رو صفحت منتشر کردی!!
مورد دومیش یه کم جنجال به پا کنه! شر نشه؟!

اوووووووخی چه پسر گوگولیی..چه چشای بانمکی هم داره..خدا حفظش کنه..

خاطراتت رو خوندم یاد بچگی های خودم افتادم..چه دنیایی داشتیم..
گفتی ست لوازم آشپزخونه..منم کشته مرده اینجور چیزا بودم!!یکی هم داشتم که خیلی دوسش داشتم..اونقدر که دلم نمی اومد بازش کنم..اونم به این بهونه که هر وقت مُردم و رفتم بهشت!! اون موقع هم نو بمونه تا بتونم باهاش بازی کنم!!!
ولی بعد اغفال شدم..بازش کردم و هر تیکش رو یه جا گم کردم!!
عید گذشتت هم مبارک!

خب جالب بود!!!
نترس بابا!! گیلاس شیر زنه!!

من عاشق چشماشم!! مثل ۲ تا دکمه سیاهه!!


واقعا ما چه دنیایی داشتیم و بچه های الان چه دنیایی!!!
من چند دست قابلمه و پارچ و لیوان و .. داشتم!!! دنیایی بود...

زیر نور ماه چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ب.ظ http://lemonrose.blogfa.com

واه واه نگا یه پست فقط کامنت منتشر کردم!!!!!!!!!!!!!
تقصیره من نیست..تقصیره اینترهاست!!!

خندههههههه
اولش ترسیدم با این طومارت!!! ولی بعد دیدم نوچ ! خبری نیست!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ب.ظ

نه انگار توهم پیدا کردم!!
۲بار ۲بار نظرم رو پیست کردم...
می بخشییییییی

خندهههههههه
خودت فهمیدی چه کردی؟؟

سعید(یادگارهای یک درخت) چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:33 ب.ظ http://www.derakht1.blogfa.com

شیطون شدی

واقعا؟؟

هانی افسری چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:57 ب.ظ

از اینترنت داشتم فرق پتو و لحافو پیدا میکردم که وبلاگ شما برخوردم ولی آخرم اصل قضیه رو نفهمیدم اگیه میشه برام توضیح بفرمایید!ممنون میشم اکه به من میل بفرستید تا فرقشو بدونم!
تو لغتنامه دهخدا هم پیدا نکردم متاسفانه!خیلی هم مهمه بام!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد