این شب ها که میگذرد...

الان چند سالی هست که شب ها خواب ندارم!...یعنی نه اینکه ندارم آ !! منظورم اینه که معمولا از ساعت  ۳-۴ زودتر خوابم نمیبره! گاهی هم یهو ۷ صبح میخوابم و ۸-۹ صبح بیدار میشم و میرم دنبال کارهام!... دوستا و افرادی که از روال زندگیم خبر دارند، میدونند که یه پا جغد هستم برای خودم! از اون مدل جغد ها که وقتی صبح زود نگاشون کنی، چشمهاشون از قرمزی  شبیه خون آشام هاست! ( البته هر خون آشامی به جز ادوارد در فیلم تویلایت! اصلا این پسرک آبروی هرچی خون‌آشامه برده!!) ..همه‌ی اینا رو گفتم چون خواستم بگم که  بی خوابی های من در ماه رمضان هیچ ربطی به ماه رمضان و روزه و تنبلی و اینا نداره!! ( یعنی شاید ربط کمی داره!) 

آهان! داشتم میگفتم که من مدتهاست شب‌ها نمی خوابم! ولی ماه رمضان به خاطر قضیه سحری و اینکه بقیه نصفه شب بیدار میشن، بیدار موندن من خیلی بیشتر به چشم میاد! یعنی انقدر به چشم میاد که همه فهمیدن چقدر خوبه آدم شب نخوابه!! ( البته این مبحث نخوابیدن فقط شامل نخوابیدن‌هایی میشه که آدم از اتاق خواب بیرون باشه!!..اهم اهم!!)  بیشتر شب ها بقیه خانواده هم پا به پای من تا صبح بیدار میمونند!!...انقدر خوبه وقتی ساعت ۱۲ میریم نیشکر و بستنی قیفی میخوریم، بعد انقدر خوبتره وقتی توی پارک قدم میزنیم و بستنی هامون رو لیس میزنیم!!...به خیال خودمون وقتی توی پارک قدم میزنیم، کالری بستنی میسوزه! ولی به جان خودم انقدر راه میریم و قدم میزنیم که بستنی که سهله، تا فیهاخالدونمون هم میسوزه!! 

حالا چند شب پیش عمه‌ام سفارش کرده بود ، برای سحر بیدارشون کنیم!!...خواهرم هم خیلی خوشحال ساعت ۴ زنگ زد خونه‌شون!! یهو دیدم سرخ و سفید شد و گوشی رو قطع کرد!....فهمیدم شماره رو اشتباه گرفته و خونه‌ی یه خانومه زنگ زده!! اون خانومه هم از خواب پریده و تمام ابا اجداد ما رو شادروان ساخته!! ...ضمن بازگرداندن اعتمادبه نفس از دست رفته‌ی خواهرم، بهش گفتم پروژه خطیر« سحر بیدار کردن » رو تکرار کن!!...این بار وقتی زنگ زد، یه مقدار کمتر سرخ و سفید شد ولی باز هم مشکوک قطع کرد!...فهمیدم بازم شماره رو اشتباه گرفته! اما چون  این یکی خانومه بیدار بوده ، کمتر فحش داده!! ...یعنی این خواهر من با این حافظه‌اش، آبروی  هر چی آدمه برده!! شرمنده ام! راستش باید ارشمیدس میشده ولی اشتباهی توی شکم مامان من ظاهر شده و روی دست ما مونده!! 

خلاصه گوشی رو از دستش گرفتم و خودم زنگ زدم!!...خیلی زیاد زنگ خورد و وقتی نا امید شده بودم دختر عمه‌ام گوشی رو برداشت!! با صدای خوابالو میگه: ما ترسیدیم خواب بمونیم! اولِ شب سحریمون رو خوردیم و خوابیدیم!!  

از همین جا فهمیدم کلا ما خانوادگی اشتباهی توی شکم مادرهامون ظاهر شدیم!! یکی نیست به اینا بگه خب شما که میترسیدین خواب بمونین، مگه خودآزاری دارین که سحری میخورین و میخوابین! ولی قبلش به من میگین زنگ بزن؟؟...حالا اینا رو ولش کن! آه و نفرین اون خانوم اولی ِ روکجای دلمون جا بدیم؟؟ اینجوری که خواهرم تعریف میکرد تا آخر ماه رمضون دامن‌مون رو چسبیده!!

 

در طی همین شب بیداری ها،یه شب ساعت 2 توی خیابون بودیم که من یهو یادم افتاد  labello  میخوام و اصرار داشتم که همین الان بریم داروخانه شبانه روزی پاسداران و من  بخرم!... راستش توی دلم یه مقدار نگران بودم که آخه خیلی ضایع هستش ساعت 2 نیمه شب که همه میرن داروهای بیماران اورژانسیشون رو میگیرن، آدم هلک هلک بره و به آقاهه داروخانه ای، بگه من  labello میخوام!! طرف حق داره هر هر توی چشمام بخنده و بگه: مگه روز رو ازت گرفتن که الان اومدی خرید؟؟ 

ولی چون یکی از بزرگترین نیازهای من در زندگی همین   labello هستش، و اصلا تحمل خشکی لب هام رو ندارم، جلوی داروخانه پیاده شدم!!...وقتی رفتم توی داروخانه میدونی چی دیدم؟؟؟...اون بخشی که مربوط به تحویل دارو و نسخه و اینا هستش پشه هم پر نمیزد!! یعنی انقدر  برهوت بود که اون آقا دکتره که  پشت قسمت تحویل دارو نشسته بود، دستش رو زده بود زیر چونه اش و چرت میزد!! ( دریغ از یک مگس که محض  خواب نرفتن دستش از زیر چونه اش برداره و مگس رو بپرونه!!) 

ولی اینور و اونور که مال چیزای دیگه بود... اوه اوه!! قلقله بود!!...چند نفر اومده بودن مسواک بخرن!! فکر کنم بیچاره ها نصفه شبی برای اولین بار در عمرشون یادشون افتاده بود که باید مسواک هم زد!! البته شاید هم مسواک هاش خاصیت هایی برای نیمه شب داشته که یهو همگی یادشون افتاده بود مسواک بخرن!! 

یه خانومه اومده بود دمپایی طبی بخره!! فک کنم نصفه شب وقتی خواب بوده دمپاییش اذیتش میکرده! اومده بود طبی اش رو بخره!! 

2 تا خانوم هم اومده بودن رنگ مو بخرن!! چنان این کاتولوگ های رنگ مو رو ورق میزدن و با این فروشنده دعوا میکردن که آدم فکر میکرد همین الان مادرشوهرش برای فردا صبحانه دعوتش کرده! این خانومه هم یادش افتاده با این وضع موهاش شبیه گاو پیشونی سفید هستش که اینجور هول شده !! یکی نیست بهشون بگه آخه این فروشنده بدبخت که چشماش از بی خوابی تابه تا شده، چی میبینه که تو داری سر ِ رنگ باهاش دعوا میکنی؟؟ 

یه چند تا دختر هم با دوست پسراشون از یک ماشین پیاده شدن و  اومده بودن رژلب بخرن!! که خب خرید رژلب در چنین شرایطی کاملا قابل توجیه و  " امرجــنسی"  هستش!! 

وقتی از داروخانه اومدم بیرون همچین با افتخار سرم رو بالاگرفته بودم که انگار قله زردکوه رو  سینه خیز فتح کردم!!  خب هرچی نباشه خریدن labello با طعم گریپ فروت، خیلی هم بی ربط نیست!!

بعد الان من انقده خوشحالم انقده خوشحالم!! انقده خوشحالم که داروخانه ها شب تا صبح بازه! این مردم بیچاره هم همینجور نیازهای اورژانسیشون رو فرت و فرت نصفه شب راحت میتونن تهیه کنند!!..اصلا باز بودن داروخانه ها به صورت شبانه روزی، در کاهش نرخ مرگ و میر، نقش بسزایی داره!! 

 

 

پینوشت: اگه میبینین کمتر کامنت میذارم، دلیلش نخوندن وبلاگ هاتون نیست! من تمام وبلاگ هایی که توی گوگل ریدرم بولد میشه، دنبال میکنم! ولی راستش  توی مود خیلی چیزها نیستم! از جمله کامنت گذاشتن و نوشتن از هر نوعی!! فقط اگه جایی حس کنم که نیاز هست، کامنت میذارم!...بنابراین اگر کسی برام کامنت میذاره تا در برابرش کامنتی از من توی وبلاگش ببینه، میتونم راحتش کنم و بگم زحمت به خودش نده!...البته زیاد هم بد نیست!شاید اینجوری بهتر بشه فهمید چه کسانی  من رو به خاطر ِ من میخونن !نه به خاطر ِ خودشون!... 

 

نظرات 27 + ارسال نظر
سمیرا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ق.ظ http://1986samira.blogfa.com

ما شما را برای خودتون می خونیم

نیازی به این حرف نبود!
مرسی

برفی سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ق.ظ

این کم خوابی رو منم دارم البته نه به اندازه ی تو معمولا 2 تا 7 یا 3 تا 7 صبح میخوابم تو روز هم که عین جت این ور و اون ورم...

این داروخونه پاسداران هم خیلی باحاله منم هر وقت دیروقت رفتم همین وضع رو دیدم.. البته من هربار با گلو درد شدید واسه خریدن قرص رفتم :: )

ذیروز تو فکر این دنده عقبت بودم. حالا دنده عقب کجا میخواستی بری با اون سرعت تو دختر؟؟ ::: )

کجا؟؟...خب توی دیوار دیگه!

مژگان سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ق.ظ http://ninijon.persianblog.ir

من موندم که اینقده کم خوابی چرا شبا که خوابت نمیبره وبتو اپ نمی کنی...می بینی چقدر دیر به دیر اینجا رو به روز می کنی...یعنی چی اونوقت ؟ در ضمن من چرا نمی تونم از این شکلکای کنار بذارم تنگ کامنتم ؟

حس نوشتن نیست!

خانوم کارامل سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:50 ب.ظ http://invisible-girl.blogfa.com/

خداییش حیف شب نیست به این قشنگی آدم بگیره بخوابه منم تقریبن تا صبح بیدارم همیشه

وای گفتی نیشکر دلم خواست اساسی!!!

بستنی گردو و پسته و شکلاتش رو خیلی دوست دارم! با هیچ بستنی ای عوضش نمی کنم!

ستاره سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ب.ظ

وای از داروخانه پاسداران گفتی ...چه قدر ایران برام زنده شد ...اون داروخانه همه چیز میفروشه جز دارو ...برای من خیلی پیش امده ۱۱ ۱۲ شب برم برای نسجه پیچیدن ببینم قسمت های دیگش پر از مشتریه

اوهوم! قسمتی که لوازم آرایش میفروشه وسیع تر از قسمت دارو‌اش هست!
یه داروخانه هم توی نیاوران هست..اونم همینجوره!

ترگل سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:59 ب.ظ http://targoll.persianblog.ir

جدی؟ من نمیدونستم داروخونه ها شبا انقدر شلوغه، باید یه بار برم
منم بعضی شبا کم خوابم یه قرص خواب آور جواب میده ها! البته نه قرص خواب آور قوی...

بیداری توی شب و سکوت شب رو دوست دارم! اجباری برای خوابیدن ندارم که قرص بخورم!

هلیا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ http://medadrangiam.blogspot.com

شما ماه رمضونا کم خواب میشین ؟حالا برعکس شما این همسایه پایینی ما از وقتی روزه میگیره صب پا میشه سحری میخوره بعد میخواااااااااابه تا افطار،بعد باز میخوابه تا سحر :)))
اینایی که اومدن رژ خریدن حالا اون کی و هم خریده بودن فقط رژشون کم بود؟!! :))

تا وقتی من بودم فقط رژ و خط لب خریدن!

موسیو گلابی سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:38 ب.ظ http://golabi-life.blogfa.com

یعنی اگه الآن کامنت نذاریم به معنی اینه که به خاطر خودت وبلاگ رو خوندیم؟!

نه موسیو جان! من هنوز مثل شما نشدم که کسی به خاطر شخص خودم وبلاگم رو بخونه! سوء تفاهم برای دیگران ایجاد نکن لطفا!

هاD سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ب.ظ http://www.gereh-koor.blogsky.com

نیشکر که خوردین چه جوریه ؟
خود میوه‌ی گریپ فروت مزه آنچنانی نداره . وای به این که اسانسش باشه ! :))
ضمنآً مسواک زدن طی عملیات‌های نصف شبی خیلی مفیده .

نیشکر اسم یه مغازه بستنی فروشی توی خیابان شریعتی-دوراهی قلهک هستش! شرمنده که توضیح ندادم! بروبچ تهران معمولا میشناسن!
لبلو با طعم گریپ فروت هم خوب بود! تا حالا امتحان نکرده بودم ولی طعمش یه چیزه متفاوت از گریپ فروت بود! تازه شیرین هم هست! وقتی به لبم زبون میزنم شیرینه!! ...گفتم شاید یه وقت لازم شد!!

بیتا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ب.ظ http://bitaee.blogfa.com

سلام علیکم گیلاسی... باز من حواسم به تو نبود کلی دست گل به آب دادی؟ ماشین بابا بلند می کنی؟ نصف شب لبلو می خری؟ خودت خیلی چیز مهمی خریدی که انقدر مردم رو مسخره کردی توی داروخانه؟ هان ؟ هان؟ هان؟ هان؟ باز من اومدم اینجا تو دعوا راه انداختی؟
کامنت کیلو چنده بابا؟ بی خیال من دیگه ترک کامنت کردم.. گاهی دلم تنگ بشه و حرفم بیاد کامنت می ذارم وگرنه منم مثل شما فقط وبلاگ می خونم..تازه بعضی ها هم اصلا نمی دونن من وبلاگشون رو می خونم انقدر بیصدا می رم و میام..البته وقتی هم اعلام حضور می کنم کسی ناراحت نمی شه..ماشالا وبلاگ دارامون خیلی با جنبه شدن.. آره خواهر..

خیلی وقت بود ازت خبری نداشتم! خوشحال شدم که سر و کله ات پیدا شد!
در ضمن من اول درباره خودم گفتم و اینکه خجالت میکشیدم اون وقت شب برم لبلو بخرم! بعد درباره دیگران!

هاD سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ http://www.gereh-koor.blogsky.com

الان که هستم زرتی جواب بدم :))
والا ما کرجی‌ها هم زیاد تهران میریم و میایم ولی شاید چون دقتم کم بوده سر دو راهی قلهک ندیدمش . مرسی که جواب دادی :)

یه کم پایین تر از دوراهی قلهک! ...تابلوی آنچنان نداره! ولی از هرکی بپرسی میشناسه!...بستنی هاش خوبه!...بستنی وحید هم خوبه!

زهرا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:16 ب.ظ

من هم از بعد از کنکور تقریبا هرشب بیدارم.... و نمی دونم دقیقا از کی اینجوریه که زودتر از ۵ صبح نخوابیدم!! توی ماه رمضون که یه بار هم نشده!

راستی منم labello با طعم گریپ فروت دارم! دوسش دارم!

زهرا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ http://suryanamaskar.blogfa.com

راستی من وبتو به خاطر خودم می خونم.چون که از خوندنش لذت می برم!(نه به خاطر کامنت و این حرفا!)

فرزانه چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ http://suryanamaskar.blogfa.com

man ham neveshtehato doost midaram!
vali khanande khamoosham!
vali hamishe mikhoonam

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ب.ظ

من تو رو به خاطره من می خونم :)

شترق چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:54 ب.ظ http://shologhi.blogspot.com

اون بالایی منم به ملت بد بیراه نگی یه وخ

تارا میرکا چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ http://taramirka.persianblog.ir

وااااای گیلاس دلم برات یه ذره شده بود دختر...

الان من کامنت گذاشتم تو بیای واسه م کامنت بذاری! باور کن! پاشو بیا واسه من کامنت بذار! ببین من واسه ت کامنت گذاشتم

از شوخی گذشته خیلی بده که آدم اون موقع شب شماره اشتباهی بگیره! می درکمتون!
من عاشق اینم که تا صبح بیدار بمونم! به شرطی که برای درس نباشه!

چرا دیگه اونجا چیزه! (یعنی اونجا رو می دونی که؟ همون جا که اینجا نمی تونم اسمشو بگم!) نمی بینمت دیگه اونجا... چیزی شده خانومم؟

سارای پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ق.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir/

می گم کاش این خونوادتون میومدن با خونواده ی ما یه صحبت دوستانه ای می کردن ما هم مثه شوما یه فیضی می بردیم..اینقد به ما نمی گفتن جغد که حس خزندگان بهمون دس بده!javascript:void(0);

روشنک پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 ب.ظ http://www.navayegaribane.blogfa.com

منم شبا خواب ندارم هیچ روزا هم خواب ندارم.ینی تا 4 صبح بیدار می‌مونم از اون ور می‌گم ظهر جبران می‌کنم باز خوابم نمی‌بره.
می‌خوای بیا باهم فیلم بیبنیم یکم هم اختلاط کنیم
دکتر هم رفتم گفتن مشکلی نیست اما همچنان خوابم کمه.
زندگی تو شب حال و هوای دیگه‌ای داره. کاش مام مثل خیلی از جاها حیات شبانه هم داشتیم مثلن 3 نصفه شب می‌رفتیم پیتزا مثلن یا خرید.
ای خدا این موضوع کامنت کی می‌خواد تو این بلاگستان حل بشه آخه. گاهی خیلی رو اعصابه این ماجرا که من میام تو نمیای و این صحبتا.

پیام پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:22 ب.ظ

دست شما درد نکنه آپ کردید
زیادی کشش دادی مطلب
آمیدوارم بازم آپ کنی

خانوم زیگزاگ پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ

واقعن نیازت اورژانسی بوده ها

خانوم زیگزاگ پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ http://Daily.30n.ir

من الان یه کار خصوصی دارم باهات!! میرم اونور خب؟

احمد یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ http://middlist.blogspot.com

بعله.... ما کامنت نخواستیم. لینک هم نخواستیم! همین که پای کامنتمون یه جواب خشک و خالی بدی که یعنی خوندم بسه.

کویریات دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ http://sere.persianblog.ir

خیلی شب بیدار موندن کیف میده من هم یه عمری اینجوری زندگی کردم. البته یک سالی که با همسرم زندگی می کنیم سعی غریبی کرده این عادتم رو از سرم بندازه...

[ بدون نام ] جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ

وای خیلی باحال بود.واقعا ما هم هر وقت بیرون بودیم ترافیک سنگین تر از 2 طهر بوده

سعید(زیر تیغ) شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ب.ظ

پس این چیز من کو
کامنتم رو گفتم

شب روشن چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ

سلام
این آخریش رو خیلی خوب نوشتی جیگرم حال اومد
منم برا همین اسم وبلاگم رو ننوشتم که بدونی برای خودتت هم نمیخونم برای نوشته هات میخونم هیچوقت هم کامنت نزاشتم چون اصلا نیومدم که بزارم ولی از این به بعد هم میام و هم کامنت میزارم خیلی خوشم اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد