تولدم مبارک!

 

ـــــ در ۳ مهر سال ۶۷   در ساعتی فراموش شده!( نزدیکای ظهر)  در بیمارستان کیان تهران   نوزادی  چشم به جهان گشود   ..... الان مشخص شده اون نوزاد  من بودم! چه بزرگ شدما!  روحم شاد....

همین اندازه در وصف و بیان تولدم کافیه!

سن و سالم رو هم به رخم نکشید! من از سن های فرد بدم میاد! برای همین یک سال درمیون بزرگ میشم! !  سال دیگه میشه ۲۰ سالم! فعلا همون ۱۸ میمونم!

زود باشین تبریک بگین.. کادو بدین... ولی از شیرینی خبری نیست!! ... وسط ماه رمضون؟؟!!!    ای بابا!

( خدایا چرا منو انقدر خسیس آفریدی که اگه بخواد آب از دستم بچکه  سشوار میگیرم روش   خشک  بشه!؟!!!!! اقلا همینجور سنم میره بالا این اخلاقای بدم رو خوف کن!!! )

 

 

ـــــ  جدیدا یا اخیرا یا همین تازگیا پی بردم که این دنیای مجازی با همه ی وسعتش !  از دنیای واقعی خیلی خیلی کوچیکتره!   از هر طرف میرم به زنجیره ای از همون حلقه بر میخورم که راه فرار براش تعبیه نشده!  البته....

 

 

ـــــ امروز رفتم دکتر این دندونام رو سرویس ماهیانه بکنه  که یه وقت نقص فنی نداشته باشه!   آخه کل هیکل من مگه چقدره؟؟  حالا دندونام تو کل اون هیکل چقدره؟!!  آخه خدایا من به خاطر ۴ تا دونه دندون چقدر باید اذیت بشم؟!!  هان؟؟!!

الان ۲ سال و نیمه که این تیر آهنا توی دهنه منه!   روزی که این داربست ها رو کشید مقابل دندونم گفت ۲ ساله تمومه!   ماه پیش رفتم میگم ان شا الله  اینا رو کی جمع میکنین؟!!!  

یه کم دکتره نگاهم کرد!  یه کم نگاهش  کج شد!  یه کم سوالی شد!  یه کم مشکوک شد!  بعد خودش فهمید که من هیچی نفهمیدم!   بعد  یواش در گوشم گفت:  میخوای ازدواج کنی؟!!    منم هول شدم گفتم  : نه به خدا!!      گفت : پس هر وقت خواستی ازدواج کنی بگو اینا رو بردارم!

حالا دیگه جرات ندارم بهش بگم  اینا رو بردااااااااار!    خسته شدم!    مجبورم تا آخر عمر اینا رو با خودم حمل و نقل کنم!

 اگه همون ۲ سال پیش این سرمایه رو روی برج سازی گذاشته بودم  هم  تموم شده بود هم پولدار میشدم!   زندگی ۷ نسلم هم تامین بود !!!!   حالا چی؟!   من موندم و یه ردیف دندون که یکیش ۱ میلیمتر باید صاف تر بشه!...  

نمیدونم نونم نبود.. آبم نبود... عقلم نبود..دیگه دندون ارتودنسی کردنم چی بود؟!!!

هر ماه  این دکتره با دستیارش ۲تایی دستشونو تا بازو میکنن تو دهن من! بعد در همون حال کلی باهام حرف میزنه و باید جواب بدم! فکر میکنه این لبهای من خاصیت ارتجاعیه دهن تمساح رو داره!!!!!

امروز نمیدونم چی ریخته تو دهنم که از عصر تا حالا هر چی میخورم  تلخه! مزه زهره مار میده... اه اه اه!

ماه قبل هم یه چیزی ریخته بود  که به مدت چند روز  مزه آلوچه های این مغازهه توی میرداماد رو میداد... میدونین کدومو میگم؟

به دستیارش میگم  : تو بگو زودتر این سیمها رو برداره.. خواهش میکنم!..حالا از همه بدبختیاش گذشته  ٬میخوام برم دانشگاه اونجا مسخره عام و خاص میشم!  به من رحم کنید..   میگه: نه بابا! مسخره چیه! کلی کلاس هم داره! برو باهاش حال کن!    

 واقعا خوب شد نمردم و معنی کلاس رو هم فهمیدم!!

از این پس  هر کی دید کلاسش اومده پایین میتونه یه سوت بزنه من براش سیمهام رو ارسال کنم!  هزینه پیک رو هم صلواتی برگزار میکنیم! اصلا نگران  کلاستون نباشین!  بلوتوث هم میشه کردش! چون خیلی با کلاسه! 

دیگه بسه! خیلی غر زدم.. بقیش بمونه برای ماه بعد..

آخ یادم رفت بگم: چقدر دلم میخواد یه سیب سفت گاز بزنم!  واینکه پاچه یه نفرو با دندون سفت بگیرم ول نکنم.. واینکه یه نفر دیگرو گاز بگیرم   جیگرم حال بیاد....