):

 

احتمالا اون موقعی که  خدا داشته شانس رو تقسیم میکرده  من توی دستشویی بودم!!!

تصمصم دارم دفعه دیگه که متولد شدم  همون اول این سهمیه شانسم رو  از خدا  بگیرم و سفت با چنگ و دندون بچسبم! بعدش برم دنبال هر نیاز مبرمی که دارم!!  شاید اینجوری  به جای شانس توی زندگی اون چیزی که در WC  پیدا میشه٬ نصیبم نشه !!

~~~~~~~~~

همه آدما روز به روز پیشرفت میکنن!! 

 البته من هم میکنم خب! 

 مثلا با کلی تلاش از دوره هخامنشی رسیدم به دوره قاجار! شایدم زمان مرحوم رضا خان!! این خودش جای تقدیر داره!!

دیده بودین این خانمای قدیمی ( چادر چارقد به سر!) میرفتن سبزی بخرن  از کجاشون پول درمیاوردن؟؟!!  یه قرون از گره گوشه  چارقد میکشیدن بیرون.. دوزار  از تو جوراب کشف میشد.... بقیش رو هم  از یه جاهای دیگه شون در میاوردن!!!!!!!!!!!!!!!!

الان منم همینم!!! میخوام به ملت پول بدم باید همه هیکلم رو  چند بار بتکونم  تا ببینم از کجام پول میریزه بیرون!!!!  

راه حل:

رفتم  یه کیف پول خوکشله  جدید خریدم که به ذوق اون هم که شده گول بخورم و پول هام رو مثل آدم بذارم تو کیف!!!  الان کی داره فکر میکنه که مشکلم اینجوری حل شد؟؟!!!    ساده ای عمو جون!!! 

همچنان باید موقع پول دادن  خودمو جلو آدما بتکانم!   کیف رو هم قاب میکنیم میزنیم به دیوار!!!

~~~~~~~~~

به یه بچه ای میگم چی دوست داری؟؟!!  

میگه:  اول پلو      بعد ماکارونی      بعد مامان بابام!

چرا میخندی؟؟!!  یعنی الان خودت با این سنت خیلی فرق کردی؟؟!!!     جداً ؟؟!!!

 هممون همونیم که بودیم!

فقط دیگه  رومون نمیشه اینو بگیم!! 

بالاخره اینم فایده عقله که بعضی وقتا مجبورت میکنه  خجالت بکشی!!

~~~~~~~~~

۵شنبه  مهمون داشتیم...

اولش خداوند رحم نمود و ما   مجبور به استفاده از  واژه  " جهنم و ضرر " نشدیم و  فطریه این همه آدم٬ آویزون گردنمون نشد!! یکی نیست بگه  شب مشکوک به عید  کی گفته شما مهمونی کنین!!!!

بعدش هم خدا بساط  رحمش رو برچید و مثل دفعات پیشین که این چند وقته مهمان داشتیم حالمان بسی  خیلی زیاد بابت موضوعی گرفته شد و  منتظر نشستیم تا آخرین مهمان پایش را از پاشنه در بیرون بگذارد و بعد  که رفت  نشستیم  حالا زار نزن کی بزن!!  تا بالاخره  چشممان سرویس شد  و  شیر فلکه اشکمان بسته شد!!!

خیلی بده که آدم نتونه حتی بگه چه مرگشه!!!  

و بدتر اونه که مجبور باشی به زور سیلی  ظاهرت رو خوب نگه داری!!!

مثل همون وقتی که خوابت میاد و  نباید بخوابی!!!  بعد  با چشم باز  خواب میری!!!!

این گریه حداقل غرور خودت رو برای خودت میشکونه!!  بعد احساس میکنی خودت میفهمی داری چی میگی!!  

......

......

~~~~~~~~~~

دچار یه نوع خودسانسوری شدم

تا وقتی نتونستم خودسانسوری  رو سانسور کنم باید برم قاطی آجرهای دیوار...

شرمنده..

~~~~~~~~~~

مغزم به اپیلاسیون دائم نیاز پیدا کرده

البته شاید موقت هم جواب بده......

~~~~~~~~~~

گرما به خوبی میتونه حریف انجماد باشه

اما اون چیزی که مهمه پیدا کردن دمای ذوبه!!

کمتر و بیشترش تاثیر مطلوب رو نداره!!!

~~~~~~~~~~

توی این هوایی که آدما به لباس پشمی روی آوردند...

هیچی تنم نیست...

فشارم هم پایینه...

اما دمای کوره ذوب آهن رو دارم!!

دارم میسووووووووزم!!

نظریه تب رو قبول کرده بودم چون...

فکر نمیکردم  عصبی باشه!! 

اما هست

~~~~~~~~~~

همیشه از پاییز بدم میومده و میاد...

مخصوصا وقتی به اینجا هاش میرسه!!!

~~~~~~~

 

 

عید همگی پیشاپیش  مبـــــــــــــــــــارک باشه

 

 

~~~~~~~~~

پ . ن : توی کامنتهای پست قبل همه اومدن گفتن آپ هستیم و بیا و اینا...میام حتما! ولی ممکنه یه کم طول بکشه... نه حس تو نت چرخیدن هست و نه وقتش و نه...