ِD:

 TinyPic image  ( بعد از کلی مدت دلم خواست مثل قبل عکس بذارم! مورد داره؟؟!!)

 دیروز بعد ۱سال و نیم بالاخره رفتم این آناناس رو از روی کله ام برداشتم!!!

من تا چند وقت پیش ۲ ماه یه بار میرفتم آرایشگاه که متنوع بشم! بعد دوباره همون آناناس برمیگشتم!!! آیا کسی قیافه منو غیر از این هم یادشه؟؟!!

خیلی وقت بود میخواستم برم آرایشگاه یه دستی به سر و رو بکشم! بعد اصلا یا حسش نبود یا وقتش ...

دیروز دیگه به اینجام رسید!! دقیقا همین جام!!

رفتم به آرایشگره گفتم این موهای منو یه کاری کن! گفت مثلا چی کار؟؟!! گفتم نمیدونم! فقط این مدل آناناسی رو عوض کن که از قیافه خودم خسته شدم!!!!!!

میخواستم کچلم کنه! ولی از اون اصرار و از من انکار که موهات حیفه!!

بعد بیچاره مثل خر تو گل موند!!( به من چه!! میخواست نگه موهات حیفه!) هی به موهای من نیگا کرد!! انقدر موهای من خرد بود که هیچ مدلی نمیتونست تغییرش بده! آخرش یه چند تا قیچی زد گفت بلند شو برو!!

تقریبا هیچ تغییری نکرده! ولی نمیدونم چرا من انقدر خوشحاللللللم!!!!  دارم رووی ابرا پرواز میکنم!  فکر میکنم تنوع ایجاد شده! ولی همش توهمه!!!

این آرایشگره در همون موقع که داشت به شدت تلاش میکرد و زور میزد  موهام رو تغییر بده برگشته به من میگه : به نظر میاد شما خیلی پخته باشی!! آخه من یه دختر دارم  از تو بزرگتره ولی تو خیلی بزرگتر از اون نشون میدی!!!!

اونجا هیچی بهش نگفتم که برا خودش خوش باشه! ولی تو دلم به شدت دلم براش کباب شد!! ببین دخترش چی بوده که من به نظرش پخته و عاقل اومدم!!!!! بچه خودش احتمالا از رده خارج بوده!! یه چیزی تو مایه های پیکان ۵۷ گوجه ای!!

ولی خب  منم خواب نبودم و یکی تو بیداری منو پخته دید!!!!همینم خوبه!! ( الان دیگه از شدت پختگی سوختم!!)

~~~~~~~~~

جدیدا از روی کابینت های آشپزخونه ما لواشک سبز میشه!!   

 یه چند تا لواشک از روی کابینت کشف کردم  ... بعد همه انکار کردند که ما اینو نخریدیم!! هیچ کس مسئولیت وجودش رو نپذیرفت!!!.....

لواشکش رسما  گـــــــند بود!! هیچ نام و نشونی هم نداشت!! آخر استاندارد!!!!ولی خب اینم یه اصله که من نمیتونم از چیز ترش بگذرم!!  یه تیکه خوردم از توش مو و سوسک و عرق پا و کاغذ باطله و ته سیگارو ....پیدا شد!!! منم دونه دونه چیزایی که پیدا میکردم به مامانم نشون میدادم که سطح علمیش از اکتشافات من ارتقا یابد..

 ولی این دست که نمک نداره!!

 یه لحظه اینو گذاشتم زمین رفتم که دوباره برگردم! بعد اومدم دیدم  جا نیست و بچه هم  که از اول در کار  نبوده!!    میگم : لواشکه من کوووووووووووو؟؟!! کجاسسسسست؟؟!! کی برداشته؟!  

مامانم هم با اعتماد به نفس کامل میگه من انداختم دور!!   میکشمت اگه یه بار دیگه از این آشغالا بخوری!! تا همین الانم با پارتی بازی زنده موندی!!....

هیشـــــــکی منو درک نمیکنه! تازه میخواستم از توی ادامه لواشکه  لنگه کفش در بیارما!! ولی این مامانم نمیذاره!! همیشه باید یکی مانع پیشرفت من  بشه!!!

~~~~~~~~~~

این روان نویس جدیدی که  خریدم چقدر خووووفه!!

~~~~~~~~~~

یه استاده اندیشه اسلامی داریم! یعنی آخر استاده ها!!

اومده سر کلاس و درباره تحقیق ها داره توضیح میده :

ــــ اولا که سعی کنید موضوعی رو انتخاب کنید که برای ذهن خودتون سوال باشه!

ــــ ثانیا که باید امروز گروه هاتون رو مشخص کنید..( یه ربع حرف زد)

ــــ ثانیا که  ( یه ربع حرف زد)

ــــ ثانیا که باید موضوع رو هم همین امروز تحویل بدین!( یه ربع حرف زد)

ــــ ثانیا که باید روش تحقیقتون صحیح و بر اساس  نمیدونم چی چی باشه(یه ربع حرف زد)

ـــثانیا که......

..

 

فکر میکنم بقیش رو بلت نبوده!!!  احتمالا  شمارش اعداد رو هنوز پاس نکرده!!!

~~~~~~~~~~~

 حرف دندون بود و داشتم برای یه نفر( نسبتا متشخص) از دندونام میتعریفیدم..

داشتم میگفتم  من تا حالا هر مصیبتی بوده برای دندونام امتحان کردم!! خیلی سختی کشیدم! رنج بردم! مشقت! بدبختی!  گرسنگی! بی غذایی! تشنگی  و...

ولی الان که همه این مراحل  رو گذروندم  یه وقتا به این نتیجه میرسم که باید همه اینا رو بکشم و جاش دندون مصنوعی بذارم! هم به صرفه تره و هم راحت تره! صاف و مرتب هم هست!!تازه مسواک هم نزنی نمیپوسه!! ..

گفت و گویمان به پایان رسید و کنار کشیدیم!!

بعد این مامانم اومده  میگه: دختـــــــــــر! من از دست تو چیکار کنم!! چرا انقدر چرت و پرت میگی!! مردم فکر میکنن عقلت ناقصه!!!  خل شدی!!..

 ــ من :    خب بذار فکر کنن!!! من کلا با دموکراسی موافقم!! تازه چرا درست حرفت رو نمیگی! راحت باش مادر من! اگه  میخوای میتونم برای تو هم دندون مصنوعی بذارم!! ولی باید رضایت بابا رو خودت بگیری!! من هیچ گونه  مسئولیتی قبول نمیکنم!! بعدشم ببین شاید سایز دندونای مامانت به تو هم بخوره! الکی خرج نکنیم! با هم استفاده کنین! با هم کنار بیاین! ماد ر و دختر که دیگه این حرفا رو با هم ندارن!!...

( پ . ن : آخرش این مامانم از دست من دق میکنه!!  )

~~~~~~~~~~

یکی بیاد کاملا فلسفی برای من مفهوم کنه  که :

حالا که چی؟؟!!

آخرش که چی؟؟!!

.....

  بعدا نوشت: از صبح تا حالا نشستم دارم یکی میزنم تو سرم  بهدش یکی دیگه هم میزنم تو سرم!! هوار تا کار دارم! نمیدونم باهاش چیکار کنم!!! کجام جاش بدم!! این همه وقته نشستم دارم فکر میکنم چه برنامه ای بریزم که به همه کارام برسم!!!! همچین دارم برنامه ریزی میکنم  انگار از نطفه من با برنامه کارام رو میکردم!!!!  یکی بیاد یه هلپی به من بکنه!!! ( گریه )

اگه بی برنامه کارام رو کرده بودم الان تموم شده بود!!!! 

تا آخر هفته ماجرا همینه!!!  کار دارررررررررم!!

 

بعدا نوشت بعدی : دلم میخواد سرم رو بکنم تو ماکروفر.. یه پخت ترکیبی انجام بدم ...بعد بیارم بیرون ببینم چقدر رو فرم اومدم!!!.........جیغ