خانه عناوین مطالب تماس با من

.:گیلاس:.

.:گیلاس:.

پیوندها

  • تخته سیاه ( وبلاگ من و دوستانم)
  • خانه دوست اینجاست( الهام جونم)
  • اچل مچل ( سارا)
  • خرس قهوه ای( مریم)
  • دل نگار( مهدیه جون )
  • من و این همه تنهایی....( بشری)
  • من و بهار ( پدرام)
  • ستاره کمیاب( تارا)
  • ژیگولوخان( علی محمد)
  • نگارین( شاذه)
  • آخرین اخبار از آ اس رم و توتی
  • زیر نور ماه( سحر)
  • لیلی و مجنون
  • گیلاس خانومی
  • شاسوکا (مسیح)
  • سوسک طلایی !! ( نگین)
  • میلی قصه گوو
  • انجمن سری کارشناسان لایق( اربابیران- هادیران)
  • قلب یخی ( تیده آ)
  • درخشش ابدی ذهن یک لیمو(‌لیمو بانو)
  • دنیای من (بیتا)
  • یک عدد من ! ( اقلیما)
  • آقا موشه
  • لبـخنـد پــنبـه ای (خانم شکلات)
  • آزاد، چون پرنده (ایلیاد)
  • بانوی روزهای دلتنگی( نینا)
  • شاید...خونه ی ما( خانومی- سارا)
  • روزی روزگاری ( مریم خانومی)
  • نینا
  • سلام بر خورشید
  • همه روزهام( مرجان)
  • بعضی از روز های زندگی من( لیمو کوچولو)
  • Jesus Tears(یوسف)
  • « خونــه مـــا » ( وبلاگ گروهیمون)
  • حضرت عشق( روزبه)
  • نیمکت تنهائی من( امین)
  • شمیم
  • کبوتر زخمی(نرجس)
  • عشق بازی آسمون( خانومی )
  • آقای زیپ و خانوم زیگزاگ
  • گلشن غزل(سروناز)
  • مهتابی خانوم(سارا)
  • حنانه و چراغ جادو( الهه)
  • افندوک نامه های قزن قلفی
  • همیشه محکوم(کامیار)
  • میانه( احمد)
  • یادگارهای یک درخت( سعید)
  • آسمان بی ستاره (ستاره)
  • گشت {{مثلا}} ارشاد!!!( یه نفر)
  • ابلهی که همه چیز میدانست(امیر)
  • کویریات
  • خانوم نقطه و آقای خط
  • بستنی داغ( امید یگانه)
  • مشرق مطلق( میثم)
  • عشق ۱۰ ساله( مریم- امیر)
  • روزهای خاکستری من( خودم)
  • همه چی از همه جا(‌برفی)
  • خودم و خودمون( کودک دو ساله)
  • روشنک
  • یادداشت‌های یک گلابی دیوانه(‌موسیو گلابی)
  • فرحناز
  • باران
  • ریتالین ( افشین)
  • شماره یک

دسته‌ها

  • فیلم 1
  • کتاب 1

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • دختر مریلین
  • قرار وبلاگی
  • sos
  • آفتاب هنوز در نیومده که بگم از کدوم طرفه!!
  • ز گهواره تا گور دانش تجربه کن!!
  • لطفا روز تولدتان خوش اخلاق نباشید!
  • و اما امروز..
  • این شب ها که میگذرد...
  • مایکل گیلاخر
  • shutter
  • خدایا شکرت برای سلامتی!!
  • اس ام اس

بایگانی

  • تیر 1389 1
  • فروردین 1389 3
  • مهر 1388 3
  • شهریور 1388 2
  • مرداد 1388 2
  • تیر 1388 3
  • اسفند 1387 1
  • بهمن 1387 6
  • دی 1387 2
  • آذر 1387 8
  • آبان 1387 8
  • مهر 1387 6
  • خرداد 1387 3
  • اردیبهشت 1387 1
  • فروردین 1387 3
  • اسفند 1386 6
  • بهمن 1386 3
  • دی 1386 2
  • آذر 1386 3
  • آبان 1386 7
  • مهر 1386 8
  • شهریور 1386 5
  • مرداد 1386 5
  • تیر 1385 1
  • اردیبهشت 1385 1
  • فروردین 1385 2
  • دی 1384 1
  • آذر 1384 8

آمار : 211201 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • دختر مریلین پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 13:49
    کم کتاب و رمان نخوندم!! ولی میتونم بگم یکی از بهترین و زیباترین و شیرین ترین کتاب هایی بود که تا حالا خوندم!! وقتی صفحه ی اول رو تموم میکنی دلت میخواد یکسره به خطوط کتاب چشم بدوزی و تا تمام ۶۳۹ صفحه رو نخوندی از کتاب چشم بر نداری! حس اینکه این داستان واقعیه و فقط حاصل خیال پردازیه یه نویسنده ی ماهر نیست، اشتیاقم رو...
  • قرار وبلاگی سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 15:26
    اول برید اینجا ( + ) رو بخونید تا بگم براتون!! از قرارهای وبلاگی اصلا خوشم نمیاد!! یعنی اصلا دوست ندارم رابطه های واقعی و مجازی قاتی بشن! ولی از همون ۲-۳ سال پیش که با خرس قهوه ای بیشتر آشنا شدم ، دوست داشتم باز هم بیشتر آشنا بشم!! :دی کلا شخصیتش رو دوست دارم! و در نهایت بعد از مدت ها روز ۱شنبه موفق به دیدار شدیم که...
  • sos پنج‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1389 16:25
    الان که اومدم خونه، توی راهرو یه گربه پرید جلوم! منم چی کار کردم؟؟ آفرین! یعنی من حتی رنگ گربهه رو هم ندیدم فقط تنها ری‌اکشنم در مقابل این بلای آسمونی این بود که جیغ زدم و در رو محکم پشت سرم بستم !! تازه همچنان نگران بودم یه وقت گربهه از توی سوراخ کلیدی جایی بیاد تو!! مامانم گفت از صبح احتمالا به خاطر بی احتیاطی یکی...
  • آفتاب هنوز در نیومده که بگم از کدوم طرفه!! یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 02:32
    سال ۸۸ که نفهمیدم اصلا چه جوری نیومده، رفت!! ایشالا هیبت ببر ۸۹ من رو بگیره و یه دستی به سر و روی این وبلاگ بکشم! عجالتا عیدتون مبارک تا از سفر برگردم! سال خوبی داشته باشید و اینا و اونا...
  • ز گهواره تا گور دانش تجربه کن!! سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 22:04
    از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان بنده از ۲ تا چیز در زندگی خیلی میترسم! یکی سوسکه، اون یکی هم کلاسهای ساعت ۸ صبحه! نه اینکه فکر کنی صبح خوابم میادآ ! نــــــــــه به جان شوما! مشکلم سر اینه که ۲ روز دیگه زمستون میشه! توی برف و بوران و تگرگ و طوفان، ساعت ۷ صبح، گرگ و میش هوا، ماشین آ سختشونه سوارم کنن!...خب به هر...
  • لطفا روز تولدتان خوش اخلاق نباشید! سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 20:51
    مدتیه هرچقدر برنامه ریزی و تلاش بی وقفه میکنم، همیشه وقت کم میارم! اما هیچ کاری هم انجام نمیدم آ !...داشتم به این فکر میکردم قبلا چی کار میکردم که به همه کارهام میرسیدم؟؟؟...الان تعداد زیادی فیلم و سریال دیده نشده دارم!...تعداد زیادی کتاب دارم که عذاب خوانده نشدنشون واقعا کمرم رو داره میشکونه!...درسهام مونده! ( فک کن...
  • و اما امروز.. جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 12:02
    هیچ حس خاصی نسبت به امروز ندارم که بخوام بیشتر در موردش بنویسم! فکر میکنم قبلا هم حسم زیاد خاص نبوده! اصولا برعکس آنچه انتظار میرود، این روز برای من زیاد روز خوبی نبوده و نیست! به هر حال باید گذراند... لینک مرتبط : سوم مهر ۸۶ لینک مرتبط: سوم مهر ۸۷ امیدوارم سالی که در پیش ِ رو دارم، روزهای بد کمتر داشته باشه!!!
  • این شب ها که میگذرد... سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 03:34
    الان چند سالی هست که شب ها خواب ندارم!...یعنی نه اینکه ندارم آ !! منظورم اینه که معمولا از ساعت ۳-۴ زودتر خوابم نمیبره! گاهی هم یهو ۷ صبح میخوابم و ۸-۹ صبح بیدار میشم و میرم دنبال کارهام!... دوستا و افرادی که از روال زندگیم خبر دارند، میدونند که یه پا جغد هستم برای خودم! از اون مدل جغد ها که وقتی صبح زود نگاشون کنی،...
  • مایکل گیلاخر یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 16:51
    در این مدت خیلی اتفاقات افتاد که الان حسش نیست و در پست های آتی به آنها اشاره میکنم! روزهای پایانی مرداد رو رفتیم شمال!! جای شما خالی انقده خــــــــوش گذشت، انقده خـــــوش گذشت ! فقط نمی دونم چرا بابام شبها سوئیچ ماشین رو قورت میداد و یه بطری آب معدنی روش می خورد و سپس میخوابید!! بقیه هم من رو به چشم ا.ن نیگا میکردن...
  • shutter چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 15:55
    این مدت توی وبلاگ های مختلف دیدم که بیکاری به بچه ها فشار آورده و خیلی ها دنبال فیلم و کتاب هستند!...میدونم که سایت های زیادی معرفی فیلم دارن، ولی به هر حال تصمیم گرفتم از این به بعد هر فیلمی که میبینم و خوشم میاد، به شما هم معرفی کنم!!.... ~~ در ضمن تضمینی نمیکنم که این فیلم ها جدید باشن! فقط از نظر من قشنگ هستند!!!...
  • خدایا شکرت برای سلامتی!! چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 12:38
    اینکه ۱ ماهه از من خبری نیست، اصلا دلیلش این نیست که تمام پیش بینی هام درست از آب در اومد و دلم میخواست زیاد پست قبلم رو بخونید!!!! نه فداتشم! من انقدر خضوع ِ نفس دارم که به روی خودم هم نمیارم حتی! راستش چند وقتی ِ که یک آلزایمر نوع « آ » گریبانم رو گرفته!! یادمه قبل از آلزایمرم ،همیشه نگران پسوردهای فراوان و رو به...
  • اس ام اس چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1388 02:56
    الان من خیلی عصبانی هستم و یه سوال دارم! کی گفته توی این مدت که اس ام اس قطع بود، مخابرات ضرر کرده؟ نه! جون من کی گفته؟!!!!... یعنی غلط کرده هرکی این حرفو زده! نشون به اون نشونی که بنده به شخصه به جای هر اس ام اس چند خطی که یک پیج بیشتر نمی‌شد، مجبور شدم حد اقل ۱۰ دقیقه الی نیم ساعت با تلفن یا موبایل حرف بزنم! تمام...
  • بی انصافی تا چه حد؟؟ دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1388 04:29
    سکانس اول: چند هفته پیش خونه‌ی عموم بودم. پسر عمو کوچیکه کلی فایل های نامربوط از دل و روده ی کامپیوتر بیرون کشیده بود و همه رو روی دسکتاپ چیده بود. هر چی تولبار بود این پایین ردیف کرده بود. کلاً تمام سعیش رو کرده بود که برینه در ظاهر کامپیوتر و اصولا چیزی که موجود بود، هیچ شباهتی به ویندوز نداشت!...عموم ازم خواهش کرد...
  • خیلی گشاد برگشتم! چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1388 17:27
    بر اساس یه سری عوامل ماوراء طبیعی، یه اصلی به وجود اومده که : همه باید به یک طریقی گشاد بشن!...اصلا منظورم اون «سندروم ِ خاص ِ گشادی ِ تحتانی» که رویِ کل ِ ایران به میزان مساوی سایه افکنده، نیست!... بـــعله! این مورد مهمترین است و همه به یک میزان دچارش هستیم و حرفی درش نیست! گشادی انواع دیگری نیز دارد که چه بسا بحث...
  • اگر بار گران بودیم هنوزم هستیم!! چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1387 10:44
    یه زمانی دوست داشتم خاطراتم ثبت بشه! برای همین اینجا مینوشتم! الان زیاد انگیزه ای برای ثبت شدن روزمرگی هام ندارم!! تا پیدا شدن انگیزه ای دوباره، ترجیحا چیزی اینجا نمی نویسم!! وبلاگم رو دوست دارم چون خاطرات قشنگی رو اینجا به یادگار گذاشتم که دلم براشون تنگ میشه! بنابراین برمیگردم! فقط نمی دونم کی!!!... شاید تا ۱-۲ هفته...
  • به تنگ آمده ام!!!! چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1387 22:21
    جودی آبوت.. افسانه جومونگ..لاسـت.. فرار از زندان.. آلیاس.. سریال ۲۴..سند باد.. زنان سر سخت.. متشکرم.. یوسف و زلیخا...کوفت .. درد.. اَه ا َه دیگه حال آدم رو به هم میزنن اینا!! حالا مردم خودشون رو برای یانگوم شقه شقه میکردن، شما هم از آب گل آلود کرم خاکی گرفتین و کردینش توی دی وی دی . مردم مرفه بی درد هم برای رفع درد...
  • کابوس آبله مرغون! سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 00:42
    پارسال بهار، اول پسر خاله کوچیکه ام آبله مرغون گرفت. بعد از 2 هفته پسر خاله بزرگم گرفت!... هنوز پسر خاله بزرگه خوب نشده بود که خاله ام گرفت! شدت بیماری به ترتیب سنشون بود. طوری که پسر خاله کوچیکه اصلا نفهمید کی آبله مرغون گرفته و کی خوب شده و چی کجاش در اومده . ولی خاله ام از شدت تب و خارش چند شب نخوابید و خیلی خیلی...
  • گیلاس بیجنبه در زایــشـگـاه سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 22:51
    من واقعا نمی فهمم که دانشگاه ثبت نام کردم یا زایـشــ . گـاه؟! ولی به هر حال هر ترم باید بعد از تزریق آمپول فشار، انقدر درد بکشیم تا فارغ بشیم!! امروز صبح ساعت ۸ ، خیر سرم انتخاب واحد داشتم. فک کن وقتی هنوز ۲تا نمره ها نیومده ( به دلیل فعالیت بیش از حد استادها) و ۳ تاش هم هنوز تایید نشده، آدم با چه امیدی باید دروس جدید...
  • مادر مادرم و پدر پدرم - پدر مادرم و مادر پدرم شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 19:59
    شنیدی میگن : حرف راست رو از بچه بشنو؟؟ به جان خودم من از وقتی زبان باز کردم ( به عبارتی بچه بودم) ، همیشه این موضوع رو موکدا تکرار میکردم!! همیشه میگفتم که اون مادربزرگم بایدبا اون بابابزرگم ازدواج کنه و اون یکی مادر بزرگم باید با اون یکی پدر بزرگم ازدواج کنه تا زندگی شیرین بشه! ( الان دو یو آندرستند؟؟... منظورم اینه...
  • بپا آه مردم جاییت رو نگیره!! چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1387 14:47
    یه اصلی هست که میگه: در مورد کسی شایعه سازی نکن، چرا که آه مردم دامنت رو میگیره! ( شایعه سازی یا همون تهمت ناروا یا غیبت بی جا!) خب داشتم فکر میکردم چه رابطه ی منطقی بین " آه مردم" و "دامن" وجود داره؟! چرا باید آه مردم دامن رو بگیره؟! اگه کسی دامن نداشته باشه و یا دامنش کوتاه باشه ،آه مردم کجاش رو...
  • خونه نو!!! شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 02:07
    دسته جمعی اون سوت بلبلی رو بزنیننن ده میگم سووووت بزنینننن اون کف قشنگه رو بزززززن در نهایت طلسم شکسته شد و ما بالاخره بعد از ۷ ماه، پنج شنبه شب در خانه ی خودمون خوابیدیم!!! من که باورم نمیشد که دیگه توی خونه ی خودمون بخوابیم! حالا شما اگه باورت میشه خیلی خوش خیالی!! از ۲-۳ روز پیش که رفتنمون قطعی شده بود، پسر خاله...
  • فشار درس! سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 21:47
    دیروز توی اون اتاق مشغول درس خوندن بودم که یهو صدای دعوای این 2 تا پسر خاله ام از توی اون یکی اتاق اوج گرفت!! توجه کنید: - نخیرم! تو نمیدونی کدومشون بیشتر میکنن تو!!( یه چک آبدار، توی گوش اون یکی) - نخیرم خودت نمیدونی! توتی بیشتر از روبینیو میکنه تو!!( یه لگد به یه جای اون یکی) - نخیرم! توتی یه کم میکنه تو! ولی...
  • این پست غرغری بیش نیست!! سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 13:30
    اون هفته نه ولی اون یکی هفته امتحانای ترمم شروع میشه! اونوقت ما مثله همیشه باید تا روزه قبل امتحان بریم مهده کودک! ( همون دانشگاهی که بقیه میرن!) یعنی اصلا این مسئولانه مهده ما حالیشون نیست که ما قبل امتحانا به فرجه نیاز داریم!! مثلا ارواح خاک همه رفتگانمون باید یه دور این درسا رو بخونیما!! حالا کاش فقط همین بود! اصلا...
  • نظریات فیلسوفانه دوشنبه 25 آذر‌ماه سال 1387 00:45
    بعد از یه عمر تحصیل توی مدرسه و دانشگاه و یدک کشیدن عنوان مهندسی ،در نهایت به این نتیجه رسیدم که باید "خرافاتی" بشم تا زندگیم بچرخه!! چرا که همونطور که رمال ها معتقدند ، نیمی از حوادث روزگار روی انگشت خرافات میچرخه که برای با کلاس تر شدن و علمی تر شدن موضوع میتونیم بگیم همون متافیزیک خودمون( کی به کیه پدر...
  • دنیای کوچک! چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1387 20:17
    دیشب کلی با متین اس ام اس دادیم و قرار شد امروز زودتر بریم و ساعت هایی که فیری هستیم یه کم درس بخونیم ! دو روز دیگه امتحان داریم هیچی بارمون نیست!! موقع رفتن به دانشگاه یهو دیدم چند تا از تمرینای تحویلیم رو حل نکردم و با توجه به تصمیم کبری که گرفته بودم، نشستم به حل تمرین و بعد پیش به سوی دانشگاه شال و کلاه کردم!...
  • خاطره! دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 20:44
    --------> عکس خرسی جونمه! فداش بشم چقدر بزرگ شده!! اون وقتا که بچه بودم سر کوچه مادربزرگ پدریم یه قنادی بود که بستنی ایتالیایی داشت. من به عشق اینکه حسین آقا قناد ،این گلوله های رنگارنگ بستنی رو بریزه توی قیف و بده دستم، هر روز عصر یا حتی روزی 2 بار مادربزرگ و پدربزرگم رو می کشوندم بیرون و مسیر راهشون رو به سمت...
  • :دی یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1387 18:36
    داشتم به این فکر میکردم که چه قدر بده آدم به یه تیپ عادت کنه یا یه جوونی باشه که طبق مد روز راه میره! اکثرا آدم تا جوونه دنبال مدل مو و ریش و لباس و .. است! و آدمیزاد اینجوریه که اگه چند سال به یه مدل عادت کنه وقتی پا به سن میذاره هم بدون توجه به مد روز ، بازم اونجوری که عادت کرده و به خیال خودش شیکه و های کلاس راه...
  • کوچولو مادربزرگ دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1387 23:02
    امروز توی اتوبوس نشسته بودم. یه مادر و دخترش سوار شدن. دیدم بچه هه گناه داره وایسه. بهش گفتم بیا بغل من بشین. دختره هم از خدا خواسته و بدون خجالت پرید رو پام. بهش گفتم اسمت چیه؟؟ گفت: نازنــــــــیـــــــــــــــــنّ ّ ّ !!( با صدای جیغ و خشن و تودماغیه یک کودک 4 ساله خوانده شود!) البته با اون لحنی که اون گفت نازنین ،...
  • خونه ی ما جمعه 8 آذر‌ماه سال 1387 22:59
    اندر احوالاته خونه ی ما که هیچی! بذار اول اندر احوالاته این خرید کردن و فروشنده ها بگم!!! آخه چرا انقدر این فروشنده ها اینجورین؟؟ هان؟؟؟؟؟؟ یعنی ما هر چی رفتیم بخریم آخرش کاره من با این فروشنده ها به گیس و گیس کشی رسید ! از شانسمون هم یه کچل پیدا نشد! همه از دَم پر موووو بودن!!! بعد حتما اینو هم میدونی که وجود بنده در...
  • عاری از هرگونه خنده سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1387 01:16
    دقیقا اگه یکی میخواد خودشو از چشم من بندازه ، راحت ترین کاری که میتونه بکنه اینه که از یه چیزی پز بده! به حدی از این عمل متنفرم که حالا طرف هر کی هم میخواد باشه، با پز دادن و افه لنگه کفش اومدن، تمام خوبیهاش جلوی چشمم محو میشه و این عملش بیان گر کل شخصیتش میشه برام! در برخورد با اون شخص هم یه حس انزجار توام با خفگی...
  • 104
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4