(:

 

Click for Full Size View

واقعا جای من بین پت و مت خالی بود!!!!

دیروز رفتم توی آشپزخونه! پاکت شیر رو اومدم بریزم توی لیوان ولی نمیدونم چرا چند قطره ریخت توی لیوان و چند لیتر روی میز!!

مامانم اینو نفهمید!!!منم به روی خودم نیاوردم!

بعد ترش یه چیزی رو گذاشتم یه جایی توی آشپزخونه!!! بعد دیدم همون یه جایی توی آشپزخونه به طرز وحشتناکی گند زده شده!!!!

مامانم با دیدن این صحنه فریاد برآورد: زود باش تمیزش کن تا خشک نشده!!!!!من دستم بنده!

منم چون از سابقه خودم خبر داشتم دیدم اول و آخرش که این کار مامانمه! حالا کارشو زیاد نکنم بهتره!!! گفتم مامان جونم بیا اینو خودت تمیز کن ! من نمیتونم!

مامانم گفت : پس تو حواست به بادمجونا باشه!!!! 

خب من واقعا حواسم بود! اما به کجا نمیدونم! چون بادمجونا همش یه جوری شد!!! ( مامانم میگه  سوخت! اما من تاکید میکنم که زیاد سرخ شد!! )

مشخصه که مامانم با دیدن بادمجونا چه حالی شد و نکته قابل دل سوختن برای من اینه که  همون موقع که بوی بادمجونا به مشامش خورد ، دیدگانش هم به جمال میز روشن شد!!

بعد همیشه اینجور وقتا( روزی هزار مرتبه) برمیگرده به من میگه: خجالت بکش!!دیگه بزرگ شدی!! دخترای همسن تو شوهر میکنن! اونوقت تو...

حالا هر چی من میخوام بهش بفهمونم که : اونا بچه هستن! نه من بزرگ!!  به خرجش نمیره دیگه!!! ایییشششش

اینجا نوشت: حالا من از خرابکاریام میگم! ولی همیشه هم اینجوری نیستم!!! اگه بخواهم و فقط بخواهم که کاری رو خوب انجام بدم از  خوب هم خوبتر انجام میدم!!! مهم اینه که پیش نمیاد که بخوام!!

 

===================

جا داره اینجا از یه زحمت کش جامعه کمال تشکر رو داشته باشم!

شنیدین که آمار ازدواج اخیرا رفته بالا؟؟!!

یکی از افراد موثر در بالا کشیدن این آمار همین دکتر ارتودنسی منه!!!!

به جون خودم با اون جواب دندان شکنی که اون دفعه به من داد***، من یکی که چند وقته در به در دنبال یه کور و کچل میگردم از دست این داربست ها خلاص بشم!!!

بعد ۴ ماه رفتم دکتر که مثلا یه سرویس بشم از حالت اوراق بودن در بیام!

از سرایدار گرفته تا خود دکتر ، هر کی به من رسید ، خشمش رو نثارم کرد!!! اصلا کظم غیظ به اینا یاد ندادن!!!  خب به من چه! انگیزه ندارم دیگه برم  هر ماه دکتر!!! 

تازه به این موضوع پی بردم یکی از انگیزه های اصلی من برای اینکه هر ماه سر وقت برم دکتر ، فائزه دوستم بود که الان دیگه محو شده!!! هر ماه ذوق و شوق اینو داشتم که یه رنگ جدید آویزون این دندونام کنم و صبح بیام ببینم نظر فائزه چیهو رنگ پیشنهادیه بعدی چیه! البته  بقیه هم یه وقتا نظری میدادن!!  یادم نمیره اون یک ماهی که خر شدم ،دندونام رو به رنگ صورتی جیغ درآوردم و بعدش به مدت یک ماه جرات نداشتم حتی لبخند بزنم!! ماشالا منم از بس ظریف میخندم صدای همه درومده!! حالا ببینین یک ماه اطرافیانم چی کشیدن!! مخصوصا اینکه  بعد از یک هفته رنگ صورتی تبدیل به سبز لجنی شد!!!! ( اینا رو دیدین قرمه سبزی میخورن بعد غش غش میخندن؟؟!!! از همه دندوناشون چند کیلو جلبک در میاد!!!!  تقریبا یه همچین ظاهری!!)

کلا من برای چیزای بیخود زیاد ذوق میکنم!!! این یه اصل مهم توی زندگیمه!! سخت نگیر عزیزم!

***از اینا نوشت:  یادآوری میکنم که اون دفعه که رفتم دکتر گفتم این سیم پیچ های من کی باز میشه؟؟!! گفت : هر وقت خواستی ازدواج کنی بیا برات باز کنم!!! اینجوری بود که من به این روز افتادم!

 بعدا نوشت: منظورم این نبود که دندونای من کثیفه! والا بلا من به بهداشت دندونام خیلی اهمیت میدم ولی اینا خود به خود تغییر رنگ میدن! برای همه هم همینجوره!

===================

چند وقت پیش شب که میخواستم روی تختم بخوابم ، تخت موازی دیوار بود. صبح که بیدار شدم دیدم با دیوار زاویه ۶۰ درجه داره!! نصفی از تخت هم رفته تو دیوار!

تنها توجیهی که برای این مساله میشه داشت اینه که  شب تا صبح در حال مرور حرکات تکواندو که تابستان یاد گرفتم بودم!البته من به اسب سواری هم خیلی علاقه دارم!!

امروز از خواب بلند شدم! میبینم چشمام این  شکلی شده!!!

فک کنم دیشب تا صبح انگشتم تو چشمم بوده!

کلا من با این شب خوابیدن مشکل دارم!! چند روز پیش داشتم به دوست جون جونیم میگفتم :

دیشب تا صبح انقدر از این پهلو به اون پهلو شدم و غلت زدم که صبح  جفت پهلوهام ساییده شده بود! به شکل استوانه غلتان در اومده بودم! آخرشم خوابم نبرد!

البته به نظر خودم اینجوری مفید تر میشم! اقلا میتونم کار وردنه رو انجام بدم!!!

شاید خدا خواست یه خیری هم از من به مادرم برسه!

 

===================

یه خانوم ۶۰-۷۰ ساله ای توی فامیل ما هست که ۷-۸ سال پیش سرطان گرفت...

همه گریه و زاری که این کارش تمومه و هر لحظه داره به لقاالله می رسه..

همین خانومه ۵-۶ سال پیش قلبش نابود شد..

دوباره همه گریه و زاری که فقط چند ثانیه مونده تا به لقاالله برسه..

همین خانومه ۳-۴ سال پیش کلیه هاش پوسید...

کلی دوباره همه گریه و زاری که ایشون به لقاالله رسیده است...

همین خانومه ۱ سال پیش هپاتیت گرفت...

متاسفانه دیگه اشکی نمونده بود برای همه که گریه و زاری راه بندازن..شرمنده!

چند روز پیش شوهر همین خانومه  راست راست داشت راه میرفت، یهو افتاد مرد..

بعد توی ختمش، همین خانومه  زار زار گریه میکرد میگفت: فک کنم بعد از شوهرم نوبته منه!!!!

حالا  اینکه چرا من یاد این جوک افتادم رو خودتون ربطش بدین به این قضیه:

ترکه میره توی صف نونوایی... نانوا بهش میگه  هر کی توی صف اومد پشتت بهش بگو  بره ، بهش نون نمیرسه!

ترکه هم هر کی میومده تو صف پشتش میگفته آقا بیا جلوی من وایسا! پشتم نون نمیرسه!

 

 

هیچی!

 

 

بسی حالمان گرفته است از این دنیای خاک تو سر!!! و الان فقط اومدم غرغر کنم!!!! هر کی هم بخواد خفه ام کنه جیییییییغ میکشم!!! پاچه هم میتونم بگیرم!

هر چی من دارم مقاومت میکنم که تا آخر امتحاناتم آپ نکنم میبینم نمیشه!!!

لامصب هی کش پیدا میکنه!!

در طول ترم درس نخوندم  همش به امید اینکه فرجه ها فرجی است برای گشاد شدن نمره!! از شانسی که همیشه بهش اعتقاد دارم و لازم نیست دیگه در موردش توضیح بدم  ؛ از اون روزی که فرجه های ما شروع شد و تعطیل شدیم  این بروبچز جغل هم تعطیل شدن!! تعطیل شدن مدارس همانا و  خراب شدن عده کثیری روی سر ما همانا!!!

انقدر تعطیل کردن که اسم تعطیلی میاد من یکی که بالا میارم!! 

خدا رو شکر تنها چیزی که خدا برای ما زیاد آفریده و نعمت رو به خیال خودش تمام کرده ,برو بچه ی محصل تا مقطع راهنمایه!!!  همه هم عاشق درس و مدرسه!!! از روزی که تعطیل شدن یادشون افتاد حوصله شون سر میره و یاد خونه خاله و عمه و عمو و دایی شون افتادن!!! خب ما هم که از این برکت مستثنی نبودیم!!

همه هم ماشاا.. مریض و تب کرده و با صدای تو دماغی و مماخ آویزون  زنگ میزدن از پشت تلفن التماس که  خودتو برای ما جر بده شاید حوصله مون باز بشه!!

اون پسر خاله کوچیکم که از همه اینا شیک تره!!! از همون روز اول که اسم تعطیلی اومد  یه شیشه دستش گرفت نشست به آبغوره گیری!! بچه مون کلاس اول دبستانه!! دلش برای درس و مدرسه و معلم و دوست و کوفت و زهرمار تنگ میشه!! دوست نداره مدرسه تعطیل باشه!! توی این یک هفته نزدیک 1000000 تا دیکته نوشته تا از جو درس عقب نیفته و کار اضافه میکنه تا امتیاز بگیره!!! واقعا عشق به درس و کتاب در این کودک طوفانی به پا کرده!!!

 

 

ما هم هر روز برای اینکه این بچه و اون بچه غصه نخورن یا شال و کلاه میکردیم میرفتیم پیششون یا  میومدن پیشمون!!!! 

الان بنده میتونم 1234567 واحد کودک داری( در سایز ها وجنس ها و ابعاد مختلف) رو با نمره 22 پاس کنم!!

علاوه براین توفیق اجباری که خدا نصیبمون کرد , در این یک هفته 3 تا مهمونی عظیم بالای 100 نفر شرکت کننده هم رفتیم که هر کدوم  با احتساب مراسم قرو فر کنون اولش و مخلفات اضافه قبل و بعدش , یک روزی وقتم رو پروند( البته تنوع خوبی بود و زیاد هم بد نگذشت :دی)

 

 

حالا همه اینا یه طرف؛ این اطلاع رسانی دانشگامون خیلی اون طرف!!

قرار بود پروژه پایان ترممون با تمام جزئیات توی گروپ اعلام بشه..

این استاد مبانیمون رو که کما بیش بعضیا اوصافش رو شنیدن خیلی نامبروانه!!

3تا TA   که  یکی توپ تر از اون یکی رو کرده همه کاره و خودش فقط آخر ترم موقع نمره دادن میاد  ده بیست سی چهل میکنه تا ببینه کی رو بندازه و کی رو نندازه!

شنبه اون هفته یکی از این دستیاران گرام استاد  برامون ایمیل فرستاد که پروژه تون فلان هستش ولی جزئیاتش و زمان تحویل رو برین از پشت در استاد بخونین!!! با این سوز و سرمایی که هر موجود زنده ای به نام انسان رو تاکسیدرمی میکنه  , جان خودمون رو گذاشتیم کف دستمون و  تا دانشگاه رفتیم ببینیم پشت در چه خبره, بعد الان بعد یک هفته حتی گرد و خاک هم پشت در اتاق استاد دیده نمیشه!!!  ( نتیجه میگیریم که خدمتکارای دانشگاه نونشون حلالشون باشه!)

یکی از دوستام  متن زیر رو به نشانه اعتراض نوشت و  کرد توی حلق این جوجه استاد :

 

گویند به سنه ی 1386 ه.ق چون عجایب جهان در شمار به هفت در آمد جمله خلایق برآشفتند وموی بر کندند وشکوه کنان به درگاه خاصه رفتند از بهر اصلاح در بلاد طهران, به نشانی دانشگاه  X. و به مظلمه درآمدند که ما از خود هر چه داریم باآن غریبیم و به اهرام مصرودیوارچین وباغهای معلق دلخوشیم حال آنکه در دانشگاه ما هشتم ازعجایب جهان نیز هویداست:

وآن سر در غرفه ی حکیم داورپناه است. فی الحال به آنجا شویم به جستجو, حکما این گونه باشدوبزرگان جمله بدانجا شدند به جستجو. و در آنجا جمله در تعجب انگشت بدندان گزیدند تا به خون آمد که:  

     بار خدایا!این طفلکان دانشجو, سحرگاه روزی برفی در سرمایی که فزون از حس لامسه بود, به قصد رویت پیغام" حکیم داورپناه" برسردر غرفه ی درویشانه ی وی, کاشانه ی خویش ترک نموده, حال آنکه هر که بر این سردر رسید از هوش برفتی که پیغام که بدانجا نبود هیچ, سخن این عجیب دستگاه  (پیغام گیر) بدین شرح بود:

 نمی باشم امروز اندر سرای                 که رسم ادب را بیارم به جای

 به پیغامت ای دوست گویم جواب                چو فردا براید بلند آفتاب

  جمله در تعجب شدند که العجب چه جایی ست که هوش و عقل از سر برفتی و چشم حظی کامل از آن ببردی و این دانشجویان چه سخت جگر آور بودی که اینگونه بدانجا شدند برای. . . (کلمه ی آخر این متن اندر تاریخ مخدوش گردیده. گویند مغولان بدستور هلاکو اینگونه کردند. خود دانند و خدایشان.) علاقمندان و مسولین می توانند به آدرس سردر غرفه ی "حکیم داورپناه" ویا سایت ذیل مراجعه نمایند.

 www. poshte dar haye baste. Wellcom

 

 

و واقعا هم این نامه اعتراض گونه تاثیر گذاشت. چون بعدش  دستیار محترم استادمون هم  با نهایت تاسف یک تکانی به هیکل محترم داده و زحمت کشیدند اینگونه از کرده خویش پشیمان شده و  ایمیل فرستادند :

 از هیچ , برای هیچ , ای هیچ , مپیچ!!!

 

واقعا جواب قانع کننده ای بود!!!

 

 

امتحانام هم  انقدر عقب جلو شد که آخر نفهمیدم چی شد! فقط میدونم از 2شنبه شروع میشه  و تا 10-11 بهمن همچنان امتحان دارم!! حس درس خوندن هم نوچ ندارم.ش

 

آخیییییش! راحت شدم جون شما!! برم یه نفس راحت بکشم! 

 

 

 

از کمی قبل تا کمی بعد...

 

 Click for Full Size View

اول نوشت : یه مقدار این پستم طولانی شده! یا آف بخونین! یا نصفه بخونین!!  کلا یه کاری کنین فحش نثار اجدادم نشه!! تن کسی روتوی گور نلرزونین لطفا!!

 یه چند روزی میشه که به نوع جدیدی از اعتیاد روی آوردم. البته یه مدت ترک کرده بودما ولی دوباره روزانه به اندازه ۳ برابر وزن کل بدنم کافئین میریزم تو خونم! حالا مهم نیست چی باشه! انواع شکلات و هات چاکلت و هر مدل قهوه که بگین!!  ( انوااع مختلف قهوه توی ماکروفر خیلی توپ میشه!! فقط باید شانسی به این مسئله پی ببرید و خودتون تلاش کنید تا میزان مناسب و زمان لازم رو کشف کنید!!  بنده دستور خاصی در این زمینه ندارم! جز اینکه بگم بذار توش . درشو ببند. دکمه رو فشار بده! ولی حتما امتحان کیند!)

دیروز با کلی امید و آرزو یه فنجون شیر قهوه به روشهای ابداعی خودم درست کردم... نشستم روی مبل.. پامو انداختم ... نه !جایی نینداختم! همینجوری ولو شدم روی مبل!  بعد هزار سال این تلویزیون رو روشن کردم ببینم  این همه وقت من ندیدمش چقدر عوض شده؟؟!!! انصافا خوب بهم حال داد!!!!!!    چشمام گرد شد!!!! خود تلویزیون هم دیده بود من بعد عمری رفتم سراغش از خود بی خود شده بود بیچاره !!  تصویرش مال شبکه داخلی بود بعد صداش مال نمیدونم کدوم شبکه ماهوار!!!  روی هم که میومد یه چیز خنده داری بود!! مثلا یه میزگرد گفتگو بود که همه اعضا اتو کشیده و با کت شلوار نشسته بودن دورش، داشتن گفتمان می کردن ! بعد یه موزیک برنامه کودک روش بود.. بعد چند دقیقه هم  یه صدایی اومد که یکی داشت به یکی دیگه فحش میداد!! بعد آدم خیال میکرد  این اتو کشیده های توی گفتگو دارن خواهر مادر همدیگرو میارن جلو چشم همدیگه!( کدوم شبکه فارسی ماهواره دیروز داشته برنامه فحش بخش میکرده؟؟؟!!!! من الان از راه به در شدم!!!! یکی منو روشنم کنه!!)

خلاصه که بعد از این همه وقت واقعا از تماشای تلویزیون بسی لذت بردم و از شدت لذت  تیکه پاره شدم  و همچین ریموت رو کوبوندم تو سر تلویزیون که دیگه تا عمر دارم عمرا برای من روشن بشه!!

نکته خوشگل اینجاست که  همه کانالهاش برای بقیه درست کار میکرد فقط اون حال اساسی رو به من داد!!

<><><><><><><><> 

چند روز پیش داشتم توی خیابان آمد و رفت میکردم... یه پیرمرده آشفته ای ایستاده بود کنار پیاده رو...  تعدادی کتاب هم جلوش بود! 

خیلی جالب بود!!!  عکس خود آقاهه روی جلد کتاب بود!!!  با عنوان : خاطرات نوجوانی من!!

اگه خاطرات نوجوانی این شخص انقدر با ارزش بوده یا قلم این پیرمرد انقدر توانا بوده که تونسته اونا رو بکنه توی یک کتاب و چاپش کنه بفرسته بیرون ..... پس....

نمی تونم این تضاد رو قبول کنم!!!!

چرا الان باید گوشه خیابان دست فروشی بکنه؟؟؟!!!!!!  همه از کنارش رد بشن و به چشم یه آدامس فروش بهش حتی نیگا هم نکنن!!!

چرا باید شخصیت آدما اینجوری لگد مال بشه؟؟!!! نمیدونم کسی حرفم رو میفهمه یا نه!! ولی این شخص شاید تا چند سال پیش برای خودش کسی بوده و الان روزگار اونو به اینجا کشونده!!! .....

حیف که اون موقع خییییلییی عجله داشتم! بعدا هم که دوباره از اون مسیر رفتم دیگه ندیدمش!! خیلی دلم می خواست کتابش رو بخونم ببینم این آدمی که الان من دارم میبینم کیه و چیه و چرا اینجوری!!!!

<><><><><><><><> 

در ادامه اون قسمت بالا اینو هم یادم اومد که بگم:

هفته پیش،  نوه خاله پدر مادربزرگم که سن قلقلک میرزا خان کبیر رو داشت، اومد خونه مادربزرگم !!  تا حالا  حتی از وجود خارجی چنین شخصی توی فامیل هم آگاهی نداشتیم و فکر کردن به چنین نسبتی برایمان توهمی بیش نبود!! چه برسه به اینکه دیدگانمان به دیدارشان منور شود!!!

از قضا چند ماه پیش شوهر این خانم مرحوم میشه!! این زهرا خانوم و شوهرش خییییلی عاشق و معشوق بودن!!  بعد از مرگ همسرش افسرده میشه و فکر میکنه خودش هم داره می میره!! حالا برای گریز از تنهایی یا هر مسئله دیگه به سرش میزنه تا قبل از مرگش به همه فامیل و اقوام و آشنایان سر بزنه و همه رو ببینه بعد بمیره!!  اینجوری میشه که یک روز نوبت مادربزرگ من میشه و وقتی ایشون تشریف میارن پیغام میدن تمام بچه ها و نوه ها و عروس دامادا و ... رو بیارین تا من ببینمشون!!

البته این قسمتش منحصر به زهرا خانوم نیست و ویژگی این سن و ساله که میخوان زیاد حرف بزنن!! ولی این بنده خدا  چند تا شونه تخم مرغ اضافه بسته بود به فکش و احساس میکرد اگه یه نفس وسط حرفاش بکشه ما حوصله مون سر میره!!!

ساعتها از خاطرات جوونیش تعریف میکرد....اما به خدا ما بی تقصیریم!! هیچی ازش نپرسیدیم!! خودش  سنسورهاش رو نمیدونم اشتباهی به کجای کی وصل کرده بود که پیام میداد ما بیکار نشستیم اینجا و علاقه داریم بشنویم!!  اصلا اگه خاطرات زهرا خانوم به آرشیو ذهنمون اضافه نشه عقده ای میمیریم!!

وقتی از شوهرش حرف میزد برق چشماش بیانگر تمام حرفای ناگفته و عشق درونیش بود!! این خانم خودش ۱۲۳۳۴۵۵۶ سال سن داره!! بعد همسرش از خودش هم بزرگتر بوده!!  حالا این سن و سال رو فلش بک کنید!! میرسید به جوونیه اونا!! در اون زمان همسرش مهندس بوده!!!! از حق نگذریم مهندسی در دوره ای که طرف سیکل داشته انقدر میکرده تو چشم و چال بقیه که همه از دستش خونه خراب میشدن،‌کم چیزی نیست!! اما زهرا خانم این افتخار رو با چنین غروری بیان میکرد که ما جوانان تصمیم گرفتیم بریم  ترک تحصیل کنیم و غلط زیادی نکنیم!!! گویا نام مهندسی در شان ما نیست و فقط برای آن بزرگ مردان  میباشد!!

دیگه اینکه   زهرا خانم هیچ وقت بچه دار نشده! قبلا هم یه بار ازدواج کرده و نفهمیدم چه جوری شوهر اولش نیست و نابود شده بود! به هر حال  مهندس  شوهر دوم زهرا خانم بود و از اون پولدارای خففففن!!!  و  عشقش به  زنش واقعا قابل  تحسین بود!!!

حالا زنی به اون عزیزی که تمام شانس دنیا یه جورایی قلنبه شده بود و به واسطه شهاب های آسمانی روی سرش فرود اومده بود، در طی همین چند ماه فقدان همسرش از عرش به فرش نزول پیدا کرده بود!! از نظر مالی انقدر تامینه که اگه با توجه به پولش بخوایم بهش عمر بدیم باید  سن نوح رو بگیریم و دودستی با یه اشانتیون به ایشون تقدیم کنیم!! مشکل جای دیگست! نمیتونم زیاد توضیح بدم ولی.....

 راستشو بگین ببینم! چند نفر به اون نتیجه ای که من رسیدم رسیدن؟؟؟!!  من همچنان فکر میکنم موقع تقسیم شانس توی  wc بودم!! حالا شما هی بگین نه!!!

<><><><><><><><> 

آقا موشه منو به یه بازی دعوت کرده بود( فعل ماضی بعید!) که برای اینکه دعوتش رو رد نکنم مختصر یه چیزایی مینویسم:

خاطرات دوران تحصیل

اصلا تا اسم دوران تحصیل میاد و مخصوصا دبستان این موضوع جگرم رو آتییییش میزنه!!! هزاربار هم برای همه تعریف کردم ولی باز باید بگم! کلاس اول دبستان بودم..  یه  جوراب داشتم که عموم نمیدونم از کجا برام آورده بود. شکل جوجه اردک بود. دست و پا و نوک داشت و کلا یه چیز خاصی بود که هنوز بعد این همه سال شکلش رو جایی ندیدم!! نیان بگین اینکه الان زیاده!! اون چیزی که من داشتم  دیگه لنگش رو هیچ جا پیدا نکردم!خیلی دوسش داشتم!! بعد اینو  مدرسه پوشیدم!   خیلی تابلو تو چشم بود!! پز ندادم ولی همه بچه ها دلش سوووزیده شده بود!!  معلممون هم روز اولی که جورابم رو پوشیدم  اونو ازم گرفت  گفت : مدرسه جای این چیزا نیست!!!  و منو بی جوراب روانه منزل کرد! قرار بود آخر سال بهم پس بده ولی افسوس که هیچ وقت بار دیگر به وصال جورابم نرسیدم!!

یه جامدادی هندونه هم داشتم!!  اونم خیلی چیز خوکشلی بود!  البته مشابهش رو بعدا پیدا کردم ولی اون موقعی که من داشتم  هیچ جا پیدا نمیشد! بعد اونم بردم مدرسه!! معلممون تا دید  ازم گرفت!! اونم دیگه پس نداد!!!

کلا کلاس اول من زیاد عقده ای شدم!!!

تازه همون کلاس اول  معلم اون یکی کلاس اول  جوون و خوش تیپ و خوشگل و باکلاس بود.. هر روز هم یه مانتوی قشنگ شاد میپوشید.. موهای بلند قشنگی هم داشت.... ولی معلم ما  هم سنش بیشتر بود هم اصلا خوش تیپ نبود  هم موهاش از ته کوتاه بود هم دوسش نداشتم!!!... انقدر گریه میکردم!! انقدر به اون کلاسیا حسودی میکردم!!!!!  ( البته بعدا فهمیدم معلم من خیلی بهتر بوده!! )

کلاس دوم و سوم هم شانس معلمیم مثل کلاس اول بود!!!  معلم خوش تیپا همیشه مال اون یکی کلاس بودن!! هر چی آدم له بود نصیب کلاسی که من توش بودم میشد!!!

من دبستان و راهنمایی شدیدا خرخون و بچه خوب مدرسه بودم... یه بار کلاس دوم دبستان همه بچه ها شورش کردن و اعتراض  و نیمدن سر کلاس ولی من از ترس انظباطم قاتیشون نرفتم! ( جسارتشون برای کلاس دوم دبستان  همیشه برام قابل ستایش بوده!! اسطوره تاریخ!!) بعد معلممون مثل سوسکی که حشره کش میزنن بهش  همه رو  نشوند سر کلاس. گفت باید به خاطر این عمل قبیحتون  نفری فلان قدر جریمه بنویسید!  منم از فرصت استفاده کردم و خودشیرینی رو رمز موفقیت دیده و سریع گفتم : خانم  نمیخواد ! من جریمه همه رو مینویسم!!!  معلممون هم گفت آخه تو که  اصلا لازم نیست هیچی بنویسی!! ولی من  نوشتم و خودم رو به عنوان یه بچه احمق خودشیرین حال به هم زن در دل معلم  جا دادم و  همیشه محبوب او بودم!!! و اینگونه انسان میتواند شاگرد اول شود!!!

کلاس دوم راهنمایی وقتی معدل میان ترمم ۱۹.۴۴  شد تا یک هفته گریه میکردم . اصلا توقع نداشتم  معدلم زیر ۱۹.۶۰ بشه و بعدش هم با پشتکاری خفن  تا پایان سال سوم معدلم رو بالای ۱۹.۷۰  نگه داشتم !!! 

تازه  راهنمایی خیلی آب زیره کاه بودم!!  همیشه کلاس ها (مخصوصا کلاس  فیزیک) رو به هم میریختم و معلم نمیفهمید منم و  هدیه دوستم رو دعوا میکرد!!!  انقدر سر کلاس موشک  بازی میکردیم!!  وقتی موشک روی سر معلم فرود میومد خیلی حال میداد!!

یکی از دوستام هم بود که اون زمان خیلی به من شبیه بود.. بعد  معلما رو سر کار میذاشتیم که من اونم  و اون منه و دفعه بعد اون من میشد من اون میشدم و  دفعه بعد من من میشدم اون من میشد وخلاصه بیچاره  معلمها دیوونه شدن!!

دبیرستان هم که سراسرش برام خاطرست!!  انقدر زیاده که هیچی یادم نمیاد!!

حالا بعدا اگه پیش بیاد میگم..

تنها موردی که الان میتونم بگم همراه همیشگیم  یعنی ترقه و سیگارت و سوتی و انواع این چیزاست!!! یه بارسال اول توی یزد شب ناگهانی هفت ترقه زدم ... بروبچ از ترس مثل جنگزده ها شده بودند! بعدشم من استتار کردم و  به معلما گفتیم اون پسره ترقه زده!!  معلما هم رفتن  با رییس هتل کلی دعوا کردن که این چه کارمنده بیشعوریه شما دارین!! 

سال سوم هم از معلم فیزیکمون خیلی میترسیدم! تا جایی که با چهره ای غمگین و خسته و بدبخت بیچاره  رفتم بهش گفتم: خانم من از شما خیلی میترسم !!! بعد ترسم ریخت!!  دفعه بعدش که رفتیم اردو تمام اون ترسهای گذشته م رو کردم توی سیگارت  سیاه و  ۲ تا بسته سیگارت نثار معلم بیچاره کردم!!! خیلی گناه داشت!! ولی هیچی بهم نگفت!!!  فقط  اولین جلسه بعد اردو منو برد پای تخته  از اول تا آخر کتاب  هر چی بود ازم پرسید!!! منم چون پیش بینی کرده بودم  برای اولین و آخرین بار  فیزیک رو مثل بلبل جواب دادم!!

یه بار هم  شمال خز شدم ترقه بازی کردم!!  که این بار  ناظممون خوب حالمو گرفت و از اینجا بود که  این عادت زشتم رو ترک کردم و متنبه شدم و  هرگز دست به این وسایل آتش زا نزدم!!! یادم باشد که چهارشنبه سوری  دوباره سراغشان بروم!!

 

دیگه حسش نیست بقیه خاطره هام رو بگم!!

(توی آرشیو تخته سیاه خاطره زیاده!! بعدا میخونم میام تعریف میکنم!)

سال پیش دانشگاهی هم که  بد ترین اما تجربه انگیز ترین سال زندگیم بود!!  تا ۶ ماه یکی میزدیم تو سر خودمون ، یکی  تو سر کتاب ، ۲۶ تا تو سر دوستمون!!!!  انقدر پاچه همدیگرو گرفتیم و گاز گاز کردیم که همه هاپو های محله از هویت هاپو بودنشون  خجالت زده شدند!!!   ولی نهایتش به این نتیجه رسیدم که بهتر از دوستای خودم تو هیچ جای دنیا پیدا نمیکنم!!  برای همیشه خیلی دووووسشوون دارم  ... دیگران آرزو دارن  یه دونه مشابه دوستای من رو داشته باشن و  این همه دوست خوب برای من از الطاف خداونده!!

 

واقعا خسته نباشم با این همه خاطره  جذااااااب تعریف کردن!!!!  نمیخواد چیزی بگین!! خودم میدونم چه  مزخرفایی رو نوشتم!! خب چی کار کنم!! ذهنم توانایی  سیو کردن خاطرات رو نداره!!

<><><><><><><><> 

یه آدمی که یه زمانی به خاطر وجودش تا حد جنون به هم ریختی و خیلی چیزایی که برات ارزش بود از دست دادی و مسیر زندگیت یه جورایی تغییر کرد و  از همه کائنات هستی کمک گرفتی تا بالاخره  خیلی ناگهانی حذفش کردی ..

چند درصد احتمال داره دوباره ظاهر بشه؟؟!!!

چه جوری میشه ایندفعه اگه پیداش شد  یه مدلی دیلیتش کنی که حتی تو ریسایکلبین هم نره؟؟!!  شیفت + دیلیت  در این مورد هم تاثیر داره؟؟؟؟!!

<><><><><><><><> 

Click for Full Size View

اینو  دنیای عزیزم ( کفشدوزک بدون کفش)  برام درست کرده .  خیلی دنیا جونم ماهه!!  چند روز پیش هم که برای یه پروژه مثل خر تو گل مونده بودم  انقدر دنیا و دوستش کمکم کردن که از خجالت  ریز ریز شدم!! هوار تا بوووووس

به قول زهرا جونم ما یه موقعی مثل خر تا میتونستیم درس خوندیم! حالا هم مثل خر تو گل موندیم!!

کلا سرنوشتمون به دم خر گره خورده!!!!

الان هم همچنان خیلی کار دارم!!  یه مشت تحقیق و لکچر و ترجمه و اینا داشتم که با سعه صدر  و تلاش شبانه روزی بالاخره جمع و جورش کردم چپوندم توی چشم استادا!! انقدر این چند وقته چیز میز تایپ کردم که توی خواب هم انگشتام اتوماتیک بالا پایین میره!! ولی همچنان ۲ تا پروژه دارم که شدید وقت میگیره!  بعدش هم که اینا رو تحویل بدم  امتحانام شروع میشه!!! البته الان همتون همین شرایط رو دارین و سخت درگیر آخر ترم هستین! فکر نکنم برسم دیگه تا چند وقت آپ کنم!!

دیگه اینکه چند تا راه برای هک مبایل یاد گرفتم!! ولی شرافتم اجازه نمیده  روی هیچ کس امتحانش کنم!!  یه داوطلب مرهبون و جان بر کف میخوام که بیاد من دانسته هام رو امتحان کنم! 

همه موفق باشین

قربون همه دوستای گلم 

 

ِِD:

ببنیم یکی میشه به من بگه دیشب چه خبر بوده؟؟!!

آرایشگاههای مردونه مجانی کار میکردن؟؟!!

روز جهانیه اصلاح سر و صورت آقایان بوده؟؟!!

شپش شیوع پیدا کرده؟؟!!

قراره آرایشگاهها تعطیل بشه؟؟!!

...

..

هان؟؟!!  چی بوده؟؟!! چه خبره؟!

از صبح کله سحر تا غروب هر انسان مذکری که دیدم  دستی به سر و رو کشیده بود!!! و با دیروزش متفاوت شده بود!!!  بدون اغراق دارم میگمااااا!!!!  

 یه استاد داریم  که تا هفته پیش  موهاش تا روی شونش بود!!  پایین موهاش منگول منگول  فر داشت!! سشوار میکشید و این تیپی!!  بعد حتی اون هم امروز موهاشو  مدل مردونه اصیل کوتاه کوتاه کرده بود!!!

نمیدونم والا!!!

-----------------------------

چند وقت پیش یه دوستی! بهم پیشنهاد داد کتاب  عطر سنبل عطر کاج  رو اگه نخوندم حتما بخونم تا قلمم خوب بشه! شنبه این هفته بالاخره  رفتم خریدم!  یه مقدارش رو هم تا الان خوندم! اینو گفتم که بدونه به حرفش اهمیت دادم!!

چند وقتیه دلم میخواد فقط کتاب بخونم و بخونم و بخونم!!  از صوت و تصویر بیزار تر از قبل شدم!! صدا شدیدا اذیتم میکنه و فیلم خستم میکنه!!...

ولی نمیدونم داره چه بلایی سرم میاد!!  جدیدا احساس میکنم دچار آلزایمر شدید شدم!  مطالعاتم کم نیست!! وقتای فراغتم مجله، روزنامه، کتاب ، سایتای اینترنتی و ...  رو زیاد میخونم!!  درباره همه چی هم میخونم!! کاملا به صورت رندوم موضوعات رو انتخاب میکنم تا در هر زمینه ای مطالعه داشته باشم!!  اما دقیقا این حس رو دارم که چیزایی که خوندم یه جا رسوب کرده و توانایی رسوبزدایی ندارم!!  خیلی وقتا و مؤکداْ اخیراْ برام پیش اومده که توی جمع یه بحثی مطرح شده ، مطمئنم در مورد این بحثی که مطرح شده من اطلاعات دارم و فول هم هستم ولی توانایی بازده ندارم!! خیلی حس بدیه!! آدم با اینکه کلی اطلاعات درباره مسئله مطرح شده داره ولی مثل خر توی گل میمونه و لال میشه و به بقیه زل میزنه! در همون زمان آدمایی که هیچی بارشون نیست، با توانایی بیان خوبی که دارن  ۱ جمله دانسته خودشون رو ( درست یا غلط)انقدر پرورش میدن و بهش شاخ و برگ میدن که همه فکر میکنن طرف تمام عمرش رو وقف اون مسئله کرده!!   و یکی مثل من فقط حرص میخوره!!

منکر این مطلب نیستم که چیزایی که خوندم توی دیدگاهم نسبت به مسائل تاثیر گذاشته و حداقل ضمیر ناخودآگاهم رو در اختیار داره  ولی بالاخره باید یه نمود بیرونی هم داشته باشه!!  نه؟؟!!  دقیقا مثل امتحانی میمونه که کلی درس میخونی و همه چی رو یاد میگیری  بعد سر جلسه ذهنت قفل میکنه و یه کلمه هم نمیتونی روی کاغذ بیاری!!  نمره ای که میگیری تاثیر زیادی توی رضایتت از خودت داره!!!!! نمیتونی بی خیالش باشی!!! سنجشت با همون نمره است!!

بگذریم..

------------------------------

از اول ترم تا حالا تنها کلاسی که خودم رو ملزم کرده بودم در حال مرگ هم باید برم  کارگاه عمومی برق بود!! چون هم به اینجور کارای فنی علاقه دارم ، هم این استادش از اون آدمای گوگوری و شوموسیه که هرکی ببینش دلش میخواد لپشو بکشه!! خیلی مهربون و دوست داشتنیه!! 

 این همه جلسه که من رفتم سر کلاس هیچ اتفاق خاصی نیفتاد! حتی یه مورچه هم برای رضای خدا نیمد از وسط کلاس رد بشه که اندکی متنوع بشیم!!!

بعد دیروز من حالم خوب نبود همین یک جلسه  نرفتم  : 

ــــ یکی از دخترها برق ۳ فاز رو گرفته تو مشتش!!  اندکی بعد  جیغ مهیبی به گوش رسیده!!!  یکی از پسرهای جان بر کف  سریعا فیوز رو قطع کرده!!   دخترک دستش تاول زده و بی حس شده!!  تا ۲ ساعت بعدش داشته گریه میکرده!!  استاد  هم از شوکی که بهش وارد شده  خشک شده!! چیزی شبیه مجسمه فردوسی در میدان فردوسی!!

ـــ پای یکی از دختر ها به لبه در گرفته!!!   با صورت و مخ و چشم تا عمق نیم متری وارد زمین شده!! استاد عزیزو نجیبمان  جیغ بنفش دخترانه سر داده!   همه برای فرد مدفون در زمین فاتحه خوانده اند!  در حالی که همه در سوگ فراق دوست بوده اند  جوان مقتدرانه از زمین برخاسته و اعلام داشته : نگران نباشین!! من چیزیم نشده! فقط له شدم!

ــــ یکی از دخترها در حال ریویوی مطالب بوده!! شروع به بستن آیفون میکند! استاد هشدار میدهد که دقت کن!!  به محض شنیدن پیام استاد  ،فرد دانشجو  نمیدونم کجای آیفون رو میکنه توی چه برقی که آیفون بعد از بوق های پی در پی میترکد!!  استاد آرام و خوش اخلاقمان  با صدای شیر وحشی بر سرش  میغرد و دعوایش میکند!!

ـــ  و در پایان جلسه هم  استاد جان خبری میدهند و همگان را سورپرایز میکنند و هر کس در طول ساعت بهش شوک وارد نشده بوده ، شوکیده میکنند و اعلام میدارند که جلسه بعد امتحان ترم داریم و  چشمتون کور  دندتون نرم! باید هر تمرینی میخواستین بکنین همین جلسه میکردید و به هیچ وجه زمانی که الان اعلام کردم قابل تمدید نیست!!

------------------------------

دارم منفجر میشم!!!!! 

پنجشنبه میگم چرا!!!

 

----------------------------- 

یه دوستی جدیدا پیدا کردم !  از هر انگشتش  هزار تا هنر میپاشه بیرون!!

هر کاری بگی بلده!!  خیلی هم آدم جالبیه از نظر شخصیتی!

طبق گفته خودش  آخرین مهارتی که یاد گرفته  طب علفی میباشد!

نمیدونم چرا دیواری کوتاهتر از من برای آزمایش دانسته هاش پیدا نکرده!!

الان ۲ هفته است گیر داده :

 آب جعفری رو  به فلان میزان  رقیق کن  بزن به صورتت ! این عمل را به مدت ۱ هفته انجام بده!!  ۱۰ سال جوونت میکنه!

روغن ماهی رو نمیدونم چیکار کن! بعد روی پوست استعمال خارجی کن!!  ۵ سال سنت رو کاهش میده!!

سیر رو بپز  و  درسته بخور!!  هیچ مرضی نمیگیری!! سلامت و جوون میمونی!

پیاز رو اینجوری کن... آویشن رو چیکار کن... آب لیمو پرتقال رو..........

حالا اگه دیدین چند وقت دیگه  من نیستم اصلا نگران نباشین!!!  با این کاهش سنی که ایشون برام تخمین زده  در آینده متولد خواهم شد!

 

 

(:::::

از وقتی چند جا خوندم و از چند نفر شنیدم که :

 آدمایی که زیادی لفظ قلم صحبت میکنن و بیش از اندازه به نظم اهمیت میدن و ادب آداب میکنن ، افرادی عصبی هستن که در حالت عادی اینجوری واکنش میدن!!!

خیلی نگرانشم!!

کاش اینو میفهمید!

کاش جدی تر میگرفت!

کاش میفهمید قصد دخالت ندارم!!

کاش میفهمید هر حرفی میزنم برای اینه که دوسش دارم!!

...

مامانم میگه : به تو چه آخه؟؟!!

میـــــــدونم!! ولی دلم راضی نمیشه که به حال خودش بذارمش!!

 

~~~~~~~~~~~~~~~

نمیدونم اینو گفتم یا نه!!

من شدیدا با گربه مشکل دارم!!! یه آنتی گربه قوی روی خودم نصب کردم که به هیچ نحوی غیر فعال نمیشه!

یکی سوسک!! یکی گربه!!! البته واکنشم در مقابلشون فرق داره!! سوسک میبینم  تا یک ساعت فقط جیغ میکشم!!  ولی گربه رو :

ــ اگه ببینم یکی داره گربه رو دست مالی میکنه یا بغل کرده حال تهوع پیدا میکنم!!!  تا چند وقت هم اون شخص رو یه جور دیگه نیگا میکنم!

ــ اگه موقع غذا خوردن گربه ببینم  دیگه نمیتونم غذا خوردنم رو ادامه بدم!! حتی یه لقمه!! توی گلوم گیر میکنه ! کوفتم میشه!

ــ اگه توی پارک گربه ببینم با سر و صدا و چوب و لنگه کفش و راکت بدمینتون و دو سرعت انقدر دنبالش میکنم تا از صحنه روزگار محو بشه!

ــ اگه توی کوچه تاریک گربه ببینم  اول میترسم!! بعد جــــــــیغ میکشم!!  بعد  در حالی که بازم جیییغ میزنم دنبال گربهه میکنم تا بره گم بشه!!

ــ اگه ببینم یه چیزی به نام چشم گربه زیر ماشین برق میزنه  با چوب یا لنگه کفش یا پخ یا شلنگ آب یا..  از اون زیر  میکشمش بیرون بعد فراریش میدم!!!  یه جوری که بره کوچه بغلی از ترس بمیره!

 ــ اگه در حال راه رفتن عادی توی کوچه خیابون گربه بیاد جلو چشمم، بدون تغییر سرعت و حالت،  دنبال گربهه میکنم تا یکم مسیرش عوض بشه ، حداقل بهش سخت بگذره!!

ــ اگه جلو در دانشگاه گربه از اون بالا بپره جلو پام ، نفسم بند میاد! خفه خون میگیرم و در حالی که از ترس دارم  میلرزم  استوار و قوی  مینمایانم! لبخندی ملیح هدیه به لبها میدهم  و با چهره ای که انگار هیچی نشده!! این گربه بود یا پشه؟!!   راه خودم رو ادامه میدهم تا به یه جای خلوت برسم بعد اول جیغ  خفنگ بکشم بعد  بشینم گریه کنم!!

تنها دلیلش هم اینه که:  جلو در دانشگاه یه چند بار گربه( سیاه زشششت) پرید تو چشمم!  جیییییییییییییییییییغ زدم!!  کل دانشگاه + اهالی محترم محل + راننده تاکسی ها  اومدن ببینن چی شده؟!!!! !!   بعد  اگه فکر میکنین که بهم خندیدن و مسخره ام کردن و فک کردن  دارم جلب توجه میکنم و از فرداش  دم در  میـــــــو میــــــو کردن  دارین درست فکر میکنین!! دقیقا اینجوری بود!!!

ــ خب آدمی که اینجوریه توقع دارین وقتی داره رانندگی میکنه و گربه میبینه چی کار کنه؟؟!!  وقتی گربه میبینم تمام تمرکزم  توی اون نیم متر طول این موجود جمع میشه!! دیگه حواسم به هیچ جا نیست! با ماشین  دنبالش میکنم!!   بعد از اونجایی که من همچنان و با پشتکار و افتخار  دارم میرم آموزش رانندگی( تازه جلسه ۱۱ بود!!  خیلی بینش فاصله میندازم! ولی بالاخره روزی گواهینامه میگیرم!!!  آرزو بر جوانان عیب نیست!)  این  مربیم  منو کشید کنار!! هی  دعوام کرد!! هی تنبیهم کرد!! هی برام خط و نشون کشید!! 

بعد منم  متنبه شدم و درس عبرت گرفتم!! قول دادم دیگه مسیر ماشین رو عوض نکنم !!!  

دفعه بعدش که گربه جلو ماشین بود از توی ماشین   خودمو میزدم و داد میزدم    آقا رد شووو!!  آقا رد شوووو!!! ...

برگشتم دیدم مربیم داره باز اونجوری نیگام میکنه!!  فکر کردم الان باز باید نصیحت بشنوم که چرا حواسم به رانندگیم نیست!!

  ناگهان با خشونت گفت :  تو از کجا میدونی این آقاست؟؟!!!

 

~~~~~~~~~~~~~~~

جدیدا به این نتیجه رسیدم  بدن من فقط  تشکیل شده از  یک عدد دهان! و دو عدد کلیه!  و یک عدد لوله که دهان را به کلیه ها وصل میکند! و یحتمل این لوله وقتی از دهان به پایین میاید در وسط راه به دو شاخه منشعب میشود!!  که به هر ۲ کلیه متصل باشد!

هر کی بگه بقیه اعضا وجود داره دچار توهم فانتزی شده!! چون فقط همین اعضای نامبرده کار میکنن!

 من تا تصمیم میگیرم که یه چیزی بخورم ،هنوز نخوردم  باید برم دستشویی!!

حالا اگه  تصمیم بگیرم مایعات بخورم باید ۲ بار برم دستشویی!!

آدم یه مدت هیچی نخوره زنده میمونه؟؟!! آیا؟؟!!

~~~~~~~~~~~~~~~~

بعد از اون چند روز بارندگی ،امروز هوا چقدر کثیف بود!!!

دقیقا وارونگی هوا رو میشد به وضوح دید!! ( رجوع کردم به شیمی اول دبیرستان!!!)

من که  توی این هوا ، چمشام سوزش میگیره   راه میرم اشک میریزم!

همه جا رو توهم سفید میبینم!

غرب بودم آلوده بود!!  شرق هم رفتم آلوده بود!! 

چرا حداقل باد نمیاد؟؟!!