):

 

احتمالا اون موقعی که  خدا داشته شانس رو تقسیم میکرده  من توی دستشویی بودم!!!

تصمصم دارم دفعه دیگه که متولد شدم  همون اول این سهمیه شانسم رو  از خدا  بگیرم و سفت با چنگ و دندون بچسبم! بعدش برم دنبال هر نیاز مبرمی که دارم!!  شاید اینجوری  به جای شانس توی زندگی اون چیزی که در WC  پیدا میشه٬ نصیبم نشه !!

~~~~~~~~~

همه آدما روز به روز پیشرفت میکنن!! 

 البته من هم میکنم خب! 

 مثلا با کلی تلاش از دوره هخامنشی رسیدم به دوره قاجار! شایدم زمان مرحوم رضا خان!! این خودش جای تقدیر داره!!

دیده بودین این خانمای قدیمی ( چادر چارقد به سر!) میرفتن سبزی بخرن  از کجاشون پول درمیاوردن؟؟!!  یه قرون از گره گوشه  چارقد میکشیدن بیرون.. دوزار  از تو جوراب کشف میشد.... بقیش رو هم  از یه جاهای دیگه شون در میاوردن!!!!!!!!!!!!!!!!

الان منم همینم!!! میخوام به ملت پول بدم باید همه هیکلم رو  چند بار بتکونم  تا ببینم از کجام پول میریزه بیرون!!!!  

راه حل:

رفتم  یه کیف پول خوکشله  جدید خریدم که به ذوق اون هم که شده گول بخورم و پول هام رو مثل آدم بذارم تو کیف!!!  الان کی داره فکر میکنه که مشکلم اینجوری حل شد؟؟!!!    ساده ای عمو جون!!! 

همچنان باید موقع پول دادن  خودمو جلو آدما بتکانم!   کیف رو هم قاب میکنیم میزنیم به دیوار!!!

~~~~~~~~~

به یه بچه ای میگم چی دوست داری؟؟!!  

میگه:  اول پلو      بعد ماکارونی      بعد مامان بابام!

چرا میخندی؟؟!!  یعنی الان خودت با این سنت خیلی فرق کردی؟؟!!!     جداً ؟؟!!!

 هممون همونیم که بودیم!

فقط دیگه  رومون نمیشه اینو بگیم!! 

بالاخره اینم فایده عقله که بعضی وقتا مجبورت میکنه  خجالت بکشی!!

~~~~~~~~~

۵شنبه  مهمون داشتیم...

اولش خداوند رحم نمود و ما   مجبور به استفاده از  واژه  " جهنم و ضرر " نشدیم و  فطریه این همه آدم٬ آویزون گردنمون نشد!! یکی نیست بگه  شب مشکوک به عید  کی گفته شما مهمونی کنین!!!!

بعدش هم خدا بساط  رحمش رو برچید و مثل دفعات پیشین که این چند وقته مهمان داشتیم حالمان بسی  خیلی زیاد بابت موضوعی گرفته شد و  منتظر نشستیم تا آخرین مهمان پایش را از پاشنه در بیرون بگذارد و بعد  که رفت  نشستیم  حالا زار نزن کی بزن!!  تا بالاخره  چشممان سرویس شد  و  شیر فلکه اشکمان بسته شد!!!

خیلی بده که آدم نتونه حتی بگه چه مرگشه!!!  

و بدتر اونه که مجبور باشی به زور سیلی  ظاهرت رو خوب نگه داری!!!

مثل همون وقتی که خوابت میاد و  نباید بخوابی!!!  بعد  با چشم باز  خواب میری!!!!

این گریه حداقل غرور خودت رو برای خودت میشکونه!!  بعد احساس میکنی خودت میفهمی داری چی میگی!!  

......

......

~~~~~~~~~~

دچار یه نوع خودسانسوری شدم

تا وقتی نتونستم خودسانسوری  رو سانسور کنم باید برم قاطی آجرهای دیوار...

شرمنده..

~~~~~~~~~~

مغزم به اپیلاسیون دائم نیاز پیدا کرده

البته شاید موقت هم جواب بده......

~~~~~~~~~~

گرما به خوبی میتونه حریف انجماد باشه

اما اون چیزی که مهمه پیدا کردن دمای ذوبه!!

کمتر و بیشترش تاثیر مطلوب رو نداره!!!

~~~~~~~~~~

توی این هوایی که آدما به لباس پشمی روی آوردند...

هیچی تنم نیست...

فشارم هم پایینه...

اما دمای کوره ذوب آهن رو دارم!!

دارم میسووووووووزم!!

نظریه تب رو قبول کرده بودم چون...

فکر نمیکردم  عصبی باشه!! 

اما هست

~~~~~~~~~~

همیشه از پاییز بدم میومده و میاد...

مخصوصا وقتی به اینجا هاش میرسه!!!

~~~~~~~

 

 

عید همگی پیشاپیش  مبـــــــــــــــــــارک باشه

 

 

~~~~~~~~~

پ . ن : توی کامنتهای پست قبل همه اومدن گفتن آپ هستیم و بیا و اینا...میام حتما! ولی ممکنه یه کم طول بکشه... نه حس تو نت چرخیدن هست و نه وقتش و نه...

 

D:

 

عرضم به حضورتون که اینجانب که الان اینجا نشسته  یه تریلی ۱۸ چرخ  به خودش بسته و داره همه عادت های خوب روزگار رو حمل و نقل رایگان میکنه!

من مو میبینم  تحریک میشم...  یعنی  باید از جلو چشمم برش دارم  تا  روحم آروم بگیره ...  یه جور آلرژی به  همه موها به جز موی کله دارم!!   از هر وسیله و روشی هم  در راستای نیل به هدفم دریغ نمیکنم...  این موهای روی دست رو  که خیلی جلو  چشمه  اوایل تا در میومد دونه دونه با ظرافت و لذت با موچین ریشه کن میکردم( جزء تفریحاتم استفاده  از موچینه!)  بعدنا  چون  همیشه موچین دم دست نبود  این ناخنای انگشتم کار موچین رو یاد گرفته و خداییش خوب مو  رو از جا در میارّه!

بعدش با این اوصاف  چون هیچ وقت مو روی دست و بال خودم نمیمونه ٬ وقتی یکی رو میبینم  که هنوز  علف کشی نکرده  چشمام برق میزنه!!!!( خنده  دبل شیطـــــــــــانی !)  زوم  میکنم روی سوژه و...

این دوستای بیچاره من در طی سالها نشست و برخاست با من و همجواری و همنشینی دیگه سر شده بودند بیچاره ها!!! میدونستن هر لحظه ممکنه من چه عمل خشانت باری انجام بدم!!!

( خواهشا در این مقطع  اینجا رو برای محیا جونم فیلتر کنین که اگه بیاد داغ دلش تازه میشه و  جنگ جهانی پنجم راه میفته!)

خلاصه این بی فرهنگی رو  سال به سال و روز به روز با خودم بالا آوردم تا امروز!

امروز توی دانشگاه نشسته بودم سر کلاس ریاضی... بعد یه نفر بغل دستم بود که اتفاقا دفعه اول بود میدیدمش...  همچین که درس گرم شد این دستشو گذاشت روی دسته صندلیه من!! بعد منم شاخکام غیر ارادی تــــــــیز شد!  تا به خودم اومدم دیدم موهای دست اون بیچاره تو دست منه! داشتم ذوق مرگ میشدم  و  به  تحریکات درونیم  که پیروز شده بود آب قند میدادم که از خوشحالی سکته نکنه ٬ یه دفعه صورتشو دیدم!  داشت مثل شیر وحشی بیشه که از تمساح برکه زخم خورده منو نگاه میکرد و صدای سایلنت شده ی غرشش رو هم احساس میکردم!!!  میخواستم فرار کنم که خودش بلند شد  رفت !! البته در رفت!! خیلی بی جنبه بود!!!  اه اه اه..

خب به من چه!  گفتم که بی فرهنگم!!   به خدا چند بار به خاطر این کارا  مامانم شیرشو حلالم نکرده و بابام منو محروم از ارث کرده!! میگن پدر بزرگم هم  اسم منو از طایفه خط زده!!!

تازه داشتم فکر میکردم که اگه به جای این دختره اون پسره نشسته بود چه اتفاقی میفتاد!!... ادامه فکرم برفکی شد!!!

حالا این هیچ! 

توی این طبع  غذا خوردنم موندم!!!  با هیچ معادله ای حل شدنی نیست! حتی با ماشین حساب مهندسی!

ــ من ماست  میبینم جون میدم! یعنی بدجور عاشقشم!  روزا میرم سر یخچال  انقدر  ماست خالی میخورم تا به ظرف خالی برسم!

ــ بعد خیار خالی هم دوست دارم( تاکید میکنم بدون نمک!)

ــ اونوقت وقتی اینا رو قاطی میکنن که بشه ماست و خیار  محاله لب بزنم! اصلا  یه جوری میشم وقتی ماست و خیار میخورم!  دور از جون شما انگار بهم بادمجون دادن!

ــ  بعد اگه به همین ماست و خیار  چند تا دونه کشمش بزنن ٬ باز عاشق میشم!  حاضرم غذا نخورم و اینو بخورم!!! ( نعنا و ادویه ماست و گردو هم که دیگه نگووووو...محشره!)

یه نمونه دیگه هم بگم:

کاهو خالی خیلی دوست دارم!

کلا هر چی توی سالاده دوست دارم( به جز گوجه فرنگی که اصلا  اصلا اصلا  خام نمیخورم! حالا در هر جا و هر غذایی!)

بعد اینا رو که قاطی میکنن و میشه سالاد و میذارن کنار غذا ٬ دلم نمیخواد نگاهش کنم! چه برسه بخورم!!  تازه اگه هیچی هم قاطی نکنن و  فقط کاهوی خالی باشه اما اسمشو بذارن سالاد باز همون حس رو دارم!  میخورم دلم میخواد بالانس بزنم تا هرچی بوده برگرده!!(  گلاب به روتون )

مشکل اینجاست که آخرش هیچ کس نمیفهمه من چی میخورم و چی نمیخورم! این مامانم بعد این همه سال هنوز با من درگیری داره! میگه تو مثل آدمیزاد غذا نمیخوری!!!( اصلا هم به فکر روحیه حساس و لطیف من نیست که اینجوری صدمه میبینه!)  بعد اگه یه جا برای غذا مهمون باشم( مخصوصا تنهایی و  یه مدلی که غذا خوردنم تو چشم باشه!)  محاله بدون خون و خونریزی از اون مکان بیرون بیام!!!  آدما خیال میکنن دارم تعــــــــارف میکنم !!  هی میخوان به زور به خوردم بدن!!! تا جایی که  تنها  با  چاقو کشی میتونم ثابت کنم که دوســــــــــــــــــــــــــــت ندارم! 

میفهمی؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!   آره؟؟!!!!!!!!!

پس دیگه نگو بخور!!

 

بعدا نوشت : چقدر  قدم زدن و بستنی خوردن زیر اولین بارون پاییزی لذت بخشه!  روحم  شفاف شد!!

تو دیگه چی میگی؟؟!!!!!!

همه جا و همه وقت بوی حشره کش میاد!!!

نمیدونم چیه؟!  سوسک کشه؟!  مگس کشه؟!  گربه کشه؟!...

داره حالم به هم میخوره.. اه اه اه

~~~~~~~~~~

واقعا بعضی آدما رو هیچ جوری نمیتونم هضم کنم! !

دیشب یه مقدار مهمون داشتیم.. تصور کنید یه نفر به سن و سال پدر من که احترامش هم واجبه!

بعد از افطار کشید کنار.. حالا تشکر بخوره تو سرش٬ کسی از اون توقعی نداره!  هنوز لقمه از گلوش پایین نرفته ٬ نشسته به تمام خانواده من توهین میکنه!  هر تیکه ای اومد به ذهنش دایورت کرد به زبانش!  کلا از هیچ لحاظ کم نذاشت!

بزرگترای من صبرشون زیاده و میتونن این اراجیف رو تحمل کنن ٬  ولی من نمیتونم ببینم یکی داره جلوی چشمم به پدر و مادرم توهین بی جا میکنه!

خیلی سعی کردم حداقل احترام سنش رو حفظ کنم ! ولی آخر سر به اینجام رسید! هر چی گفت جوابشو دادم! و فقط جوابشو دادم...

بعد برگشته به بابام میگه این دخترت............

نه! واقعا این دخترت چی؟؟!!

من آدمی نیستم که زود جوش بیارم و قاطی کنم٬ ولی تحمل بعضی حرفا واقعا ظرفیت بالا میخواد که ندارم... مخصوصا اینکه هیچ دلیلی هم برای افزایش ظرفیتم نداشته باشم..

هیچ وقت نفهمیدم که در چنین مواقعی باید چی کار بکنم و نکنم که آخرش این اعصاب به هم ریخته برام نمونه...

شاید من اون آدمی نیستم که خودم میشناسم!!!!!

همین قدیمیا و نسل های قبلیه ما نبودن که یه روزی ضرب المثل نمک خوردن و نمکدان شکستن  ورد زبونشون بود؟!!  ....

فعلا صلوات بفرستین...

~~~~~~~~~~

دیروز ۱ساعت و نیم توی صف روسری بودم!

امروز نشد که به فیض دیروز برسم...

حالا این عابرای پیاده  مخصوصا اجناس مذکر حق دارن مسخره کنن؟؟ آیا؟!!!

خدا یه شانسی به بقیه فروشگاهها بده و  یه عقلی به ما خریدارا!....

 ~~~~~~~~~~~

بعدا نوشت ۱ : امروز داشتم کنار خیابون راه میرفتم..  توی این فکر بودم که اگه بپرم وسط خیابون چی میشه؟؟!!    چند درصد احتمال داره که در جا تموم کنم؟؟!!   تصادف و مرگ با کدوم ماشین شرافتمندانه تره؟؟!! و....

توی همین فکرا بودم که یه موتوری اومد توی شکمم!!!!!

خیلی خیلی خیلی ترسیدم!!

خدایا داشتیم؟؟!!   غلط کردم!  دیگه قول میدم وسط کوچه خیابون به فکر دگر کشی خودم نیفتم!

حالا یه چیزی از ذهن من گذشت! تو چرا جدی گرفتی؟؟!!   اگه این موتوریه سرعتش یه کم بیشتر بود میدونی الان چه بلایی سره من میومد؟؟!!  یه خانواده از نون خوردن میفتادن!!! ( خانواده موتوریه رو میگم!!) 

به جوونیم رحم کن!! دیگه هم از این شوخیا با هم نداشته باشیما........

 

بعدا نوشت ۲: در شرح   منظ  باید بگم که این دوستای من گشتند و گشتند و گشتند و بی معنی ترین کلمه رو برای اینجانب پیدا کردند..

چون من به ایتالیا و مردمش و فرهنگش ( همه فرهنگاشون مثله خودمونه!)  علاقه شدید دارم ٬ یه اسمی ساخته شد که آخرش  (  اُ   )  باشه و تلفظ اسامیه ایتالیایی رو داشته باشه!

اول و آخرش نفهمیدم که چی شد که اینجوری شد... این که چرا من برای این اسم منتخب شدم رو هم نمیدونم!  فقط از وقتی یادم میاد توی ۴ سال دبیرستان اسم من این بوده!!

البته سالهای قبل دبیرستان هم اسامیه مشابه و غیر مشابه زیادی داشتم!.. کلا هر کی میخواد خلاقیتش رو امتحان کنه میاد یه اسم برا من پیدا میکنه!  حالا هنوزم دست همه در این عرصه بازه! من مانع شکوفایی استعدادهای نهفته نمیشم!  تعصبم هم نسبت به اسم له شده! روش رو هم آسفالت کردند....

الان دیگه خودم هم به این بیمعنی نام علاقه پیدا کردم! برام خاطرات قشنگی رو زنده میکنه!

جدیدا خیلی اتفاقی فهمیدم که نام یک خانواده بزرگ و اصیل و معروف ایتالیایی monzo  است. واقعا خوشحالم که بالاخره هویتم مشخص شد!  من از اولش میدونستم که به اینجا تعلق ندارم !  از داشتن خانواده ای محترم  و در سرزمین خودم واقعا مشعوفم! ( وطن فروش هم خودتی!)  اون موقعی که این مطلب رو فهمیدم حس بچه های پرورشگاهی رو داشتم که بعد از N سال  اصالتشون مشخص میشه! به تولد دوباره اعتقاد داری؟؟؟!!

من که ندارم... 

 

بازی

دیروز با یک روز تاخیر یه جشن تولد کوشولو گرفتم... زود تر هم نرسیدم بنویسم!

 یه چند تا از دوستای گلم بودن که جای همه کیک خوردن!!!   غذا هم هیچی نخوردن!! حالا ما مجبوریم تا ۱ هفته همه غذا ها که رو دستمون مونده بخوریم!   ...  دوربین رو آماده کرده بودم  ولی یادم رفت عکس بندازم!  هیچ کس هم  صداش در نیمد که تولت بی عکس یعنی چلوکباب بی گوجه! یا شایدم پیتزا بی نوشابه!!   ترسیدن اگه عکس و فیلم داشته باشم فردا برم میدون انقلاب بفروشم پولدار بشم!  بابا شما دوزار هم نمیرزین!

چند جا رفتم برای سفارش کیک.. همه گفتن ماه رمضون سفارش کیک نمیگیریم! آخرش یه کیک زززززششششت خریدم!  از اینا که بیشتر به درد سالگرد ازدواج و فوت میخوره!   این قناده هم بی سوات بود! اسمم رو اشتباه روی کیک نوشته بود!!  خلاصه همه چی از نظر کیک باب میلم بود!!!

دیگه بقیه چیزا  و کادو ها رو حوصله ندارم تعریف کنم...  شاید عکس کادو هام رو بذارم.. کلا خوش گذشت.. یه بار دیگه هم از دوستام متشکرم

اما جا داره اینجا از الهام جونم بابت سرایندگی و خوانندگی و نوازندگی و خندانندگی تشکر ویجه کنم!!!   مامانم که خیلی حال کرد!!

 

این واحدای این ترمم رو تازه فهمیدم چی به چیه!!    بهترین حالت ممکن به من تعلق گرفته!!  باز هم باید بگم حسودی نکن عزیزم! میگیم ترم بعد مال شما رو هم اینجوری کنن!  اصلا مشکلی نداره ! فقط شنبه تا پنجشنبه از ۸ صبح تا خود نصفه شب کلاس دارم! !   حالا بماند که بعضی روزا  یه کلاس ۸تا ۱۰ دارم و کلاس بعدیم ۴-۶ بعدازظهره!   واقعا هر کس تمایل داره  چند ساعتی به طور ثابت در هفته ول بگرده به منم خبر بده تا اون ساعات  همون نزدیکیا ول بگردیم.. همه امکانات هم وجود داره! البته سرویس ایاب ذهاب هم حتما باید باشه!  واجدین شرایط اعلام کنن تا بهترین کیس انتخاب بشه!!  خرج قهوه و بستنی و دسر رو هم خودم میدم! بقیه چیزا پای واجد شرایط میباشد!

 

از طرف تارا جونم به یک بازی دعوت شدم!!   خب این من  اونم شما  و اینم بازی:

 ۱-خودتو معرفی کن: به گفته خودم گیلاس  ٬ به گفته دوستام  منظ و به گفته شناسنامم یه چیز دیگه هستم..  الان دیگه خواجه حافظ شیرازی هم میدونه که متولد ۳/۷/۶۷ هستم و سال اول  کامپیوتر هستم... مجردم! البته اگه بتونم در مقابل توطئه های بزرگترا مقاومت کنم!... عاشق نی نی کوشولو های ۰ تا ۶ سال  هستم.. نی نی کوشولوهای ۷ تا ۱۸سال رو دوست دارم! ..نسبت به نی نی کوشولوهای  ۱۸ تا  ۳۰ سال نظر لطف و ارادت خاصی دارم..  نی نی کوشولوهای ۳۰ تا ۴۵ سال  برام  قابل احترامن.. نی نی کوشولوهای ۴۵ تا ۶۰ سال برام جالبن...عاشق نی نی کوشولاهای بالای ۶۰ هم هستم..

از اخلاقم هیچی نمیگم که تقلب نشه! خودتون تشخیص بدین!  فقط بچگی و بچه بودن رو خیلی دوست دارم.. نمیخوام بزرگ بشم!  دیوونه بازی هم که دیگه خوراکمه..

۲-فصل و ماه و روزی که دوست داری: فصل تابستون.. ماه فروردین و تیر .. روز خاصی از سال  رو دوست ندارم ولی توی هفته ۵ شنبه

۳-رنگ تو: آبی آبی آبی

۴-غذای مورد علاقه: کلا غذاهای سرخ کرده  با ادویه و فلفل فراوون  دوست دارم مخصوصا اگه گوشت ٬سوسیس ٬کالباس٬ قارچ ٬پنیر  هم توش باشه..  ماست هم با همه چی دوست دارم...

اینایی که دوست ندارم رو هم بگم: سس و آبلیمو  و گوجه توی غذا دوست ندارم..  بادمجون میبینم فرار میکنم! .. از اسفناج و بامیه متنفرم..  غذای ترش یا شیرین یا شور یا..نمیخورم! فقط باید غذا مزه مواد توش رو بده! ..  غذایی که رنگ زردچوبه باشه دوست ندارم... دیگه بقیش رو نمیگم چون بد آموزی داره..

۵-موسیقی مورد علاقه: در کل موسیقی زیاد دوست ندارم و سردرد میگیرم!  خواننده خاصی هم مورد علاقم نیست! اگه گوش بدم درهمه!  بستگی به حس و شرایط هم داره..  ولی شادمهر رو یه سر سوزن کوشولو بیشتر دوست دارم

۶-بدترین ضد حالی که خوردی: ضد حال که زیاده! ولی بدترین ضد حال هام وقتیه که کلی برای یه کار برنامه میریزم و بعدش آسمون و زمین و وابستگان دست در دست هم میدن تا  کارم جور نشه .. کنکور هم در نوع خودش ضد حال بزرگی بود

۷-بزرگترین فولی؟ یا قولی؟ که تاحالا دادی:  فول اگه باشه که چون من کلا خرابکاری زیاد میکنم حسابش از دستم خارجه!! شرمنده

اگه هم قول باشه  به خودم و خدا قول داده بودم نماز اول وقت بخونم و یه خورده روابط ۲ تاییمونو بهتر کنم و صمیمی تر بشیم ولی نشد که نشد!

۸-ناشیانه ترین کاری که کردی: یه بار تلفن رو با استون تمیز کردم! دیگه هیچی از بدنه گوشی نموند!  روی دیوار اتاقم هم با ماژیک تا تونستم چیز نوشتم و خیال میکردم پاک میشه که نشد! بعد دیگه نمیگم چیکارش کردم.....

۹-بهترین خاطره ی زندگیت:ماه رمضون ۵ سال پیش که توش یک اتفاقی افتاد که نمیتونم بگم..

۱۰-بدترین خاطره ی زندگی: کل سال پیش دانشگاهی! چون علاوه بر خودش دربرگیرنده کل خاطرات بد همه سالهای قبلش  هم بوده

۱۱-شخصی هست که بخوای ملاقاتش کنی:   آره!  خیلی هم میخوام!

۱۲-برای کی دعا میکنی: اول امام زمان.. بعد هم همه کسایی که میشناسمشون و نمیشناسمشون...

13-به کی نفرین میکنی: اونایی که افراد رو نسبت به هم بدبین میکنن و سنگ جلو پای بقیه انداختن تفریحشونه و اونایی که نا امنی از هر مدل رو به وجود میارن..( با دزد ها وقاچاقچی های عزیز نیستم! شما راحت باشین! ارادتمندیم!)...هیچ وقت از آدمایی که زندگی دیگران رو به هردلیل خراب میکنن نمیگذرم!

۱۴-وضعیتت در ۱۰ سال آینده:  در کنار نوه نتیجه هام دارم فوتبال میبینم! 

۱۵-حرف دلت: حرف دلم زیاده... الان که قرار شد یک جا بنویسم هل شدم همش یادم رفت!  فقط شاد باشید که شاد بودن واقعی یعنی همه دعاهای خوب دیگه..یعنی هیچ مشکلی نداشته باشین.. عزیزاتون پیشتون باشن... توی درس و کار و زندگی موفق باشین.. بچه های ناز و گوگوری داشته باشین..بدهی و چک برگشتی نداشته باشین.. زندگی راحت داشته باشین و بقیه چیزای دیگه که باعث میشه دل آدم شاد بشه..

منم  الهام  و مهدیه و نگین و خرس قهوه ای و تیده آ   و بیتا رو دعوت به بازی میکنم!

بقیه هم هر کس توی این بازی نبوده قبلا  اگه  بنویسه  خوشحال میشم!!...

 

 

 

تولدم مبارک!

 

ـــــ در ۳ مهر سال ۶۷   در ساعتی فراموش شده!( نزدیکای ظهر)  در بیمارستان کیان تهران   نوزادی  چشم به جهان گشود   ..... الان مشخص شده اون نوزاد  من بودم! چه بزرگ شدما!  روحم شاد....

همین اندازه در وصف و بیان تولدم کافیه!

سن و سالم رو هم به رخم نکشید! من از سن های فرد بدم میاد! برای همین یک سال درمیون بزرگ میشم! !  سال دیگه میشه ۲۰ سالم! فعلا همون ۱۸ میمونم!

زود باشین تبریک بگین.. کادو بدین... ولی از شیرینی خبری نیست!! ... وسط ماه رمضون؟؟!!!    ای بابا!

( خدایا چرا منو انقدر خسیس آفریدی که اگه بخواد آب از دستم بچکه  سشوار میگیرم روش   خشک  بشه!؟!!!!! اقلا همینجور سنم میره بالا این اخلاقای بدم رو خوف کن!!! )

 

 

ـــــ  جدیدا یا اخیرا یا همین تازگیا پی بردم که این دنیای مجازی با همه ی وسعتش !  از دنیای واقعی خیلی خیلی کوچیکتره!   از هر طرف میرم به زنجیره ای از همون حلقه بر میخورم که راه فرار براش تعبیه نشده!  البته....

 

 

ـــــ امروز رفتم دکتر این دندونام رو سرویس ماهیانه بکنه  که یه وقت نقص فنی نداشته باشه!   آخه کل هیکل من مگه چقدره؟؟  حالا دندونام تو کل اون هیکل چقدره؟!!  آخه خدایا من به خاطر ۴ تا دونه دندون چقدر باید اذیت بشم؟!!  هان؟؟!!

الان ۲ سال و نیمه که این تیر آهنا توی دهنه منه!   روزی که این داربست ها رو کشید مقابل دندونم گفت ۲ ساله تمومه!   ماه پیش رفتم میگم ان شا الله  اینا رو کی جمع میکنین؟!!!  

یه کم دکتره نگاهم کرد!  یه کم نگاهش  کج شد!  یه کم سوالی شد!  یه کم مشکوک شد!  بعد خودش فهمید که من هیچی نفهمیدم!   بعد  یواش در گوشم گفت:  میخوای ازدواج کنی؟!!    منم هول شدم گفتم  : نه به خدا!!      گفت : پس هر وقت خواستی ازدواج کنی بگو اینا رو بردارم!

حالا دیگه جرات ندارم بهش بگم  اینا رو بردااااااااار!    خسته شدم!    مجبورم تا آخر عمر اینا رو با خودم حمل و نقل کنم!

 اگه همون ۲ سال پیش این سرمایه رو روی برج سازی گذاشته بودم  هم  تموم شده بود هم پولدار میشدم!   زندگی ۷ نسلم هم تامین بود !!!!   حالا چی؟!   من موندم و یه ردیف دندون که یکیش ۱ میلیمتر باید صاف تر بشه!...  

نمیدونم نونم نبود.. آبم نبود... عقلم نبود..دیگه دندون ارتودنسی کردنم چی بود؟!!!

هر ماه  این دکتره با دستیارش ۲تایی دستشونو تا بازو میکنن تو دهن من! بعد در همون حال کلی باهام حرف میزنه و باید جواب بدم! فکر میکنه این لبهای من خاصیت ارتجاعیه دهن تمساح رو داره!!!!!

امروز نمیدونم چی ریخته تو دهنم که از عصر تا حالا هر چی میخورم  تلخه! مزه زهره مار میده... اه اه اه!

ماه قبل هم یه چیزی ریخته بود  که به مدت چند روز  مزه آلوچه های این مغازهه توی میرداماد رو میداد... میدونین کدومو میگم؟

به دستیارش میگم  : تو بگو زودتر این سیمها رو برداره.. خواهش میکنم!..حالا از همه بدبختیاش گذشته  ٬میخوام برم دانشگاه اونجا مسخره عام و خاص میشم!  به من رحم کنید..   میگه: نه بابا! مسخره چیه! کلی کلاس هم داره! برو باهاش حال کن!    

 واقعا خوب شد نمردم و معنی کلاس رو هم فهمیدم!!

از این پس  هر کی دید کلاسش اومده پایین میتونه یه سوت بزنه من براش سیمهام رو ارسال کنم!  هزینه پیک رو هم صلواتی برگزار میکنیم! اصلا نگران  کلاستون نباشین!  بلوتوث هم میشه کردش! چون خیلی با کلاسه! 

دیگه بسه! خیلی غر زدم.. بقیش بمونه برای ماه بعد..

آخ یادم رفت بگم: چقدر دلم میخواد یه سیب سفت گاز بزنم!  واینکه پاچه یه نفرو با دندون سفت بگیرم ول نکنم.. واینکه یه نفر دیگرو گاز بگیرم   جیگرم حال بیاد....